۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه




مهناز قِزِلّو

وقتی خودت باشی
وقتی خودم باشم
دو ستاره 
یک شب را روشن می کنند
فاصله هم که باشد
رویا در صاعقه رنگ می بازد
مثل ناقوسی که از واقعیت عبور می کند
و دستان بهار را به شکوفه ها می رساند
تا آوازی را بچیند

میان پنجره های شکسته
می توانی دست بر شانه هایم بگذاری
قلب به فرصتی تعلق دارد
که اشتیاق دیدنت 
دلم را بسوزاند

سرگشتگی دیوانه وار من 
چون رعد و آتش
اشک های عاشقانه ی غمگینی ست
که رد پای عطر برگ ها را 
تا مهربانی پاییز
بی تابانه انتظار می کشد

بیست و هفتم مارس دوهزار و چهارده - استکهلم

هیچ نظری موجود نیست: