۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه


زندان اوين


اين عكس يكي از اتاق هاي بندهاي چهارگانه ي ٢٤٠ است. در يك ضلع آن دو سري پنجره هايي قرار داشت كه به سمت پايين و نيمه باز مي شد. زير هر كدام از اين سري پنجره ها شوفاژ نصب شده بود. در فاصله ي بين اين دو رديف پنجره، طاقچه مانند كوچكي بود كه روي آن تلويزيون گذاشته شده بود كه برايم يادآور برنامه هاي مداربسته ي اجباري و اخبار اجباري و .... اجباري... و اجباري.... بود. در دو ضلع ديگر، طاقچه مانندي وجود داشت كه زندانيان، وسايل و ساك هايشان را بر آن قرار مي دادند. در ضلع ديگر يك تخت سه طبقه قرار داشت كه ظروف و وسايل عمومي در آن گذاشته مي شد. 
كليد برقي هم در اتاق وجود نداشت و از دفتر زنان زندانبان كنترل مي شد. سال شصت و سه كه به بند چهار بالا منتقل شدم، جمعيت اتاق پنج فكر كنم حدود پنجاه و هفت نفر بود و اين بدان معنا بود كه جاي كافي براي خوابيدن وجود نداشت هميشه دست و پا و سرهامان با هم تصادم مي كرد و بايد به اصطلاح كتابي مي خوابيديم. بيماران معمولن زير پنجره مي خوابيدند چون جمعيت، خارج از ظرفيت اتاق بود و هوا ناكافي و نامناسب براي تنفس. در ضمن هر شب تعدادي از بچه ها هر شب مجبور بوديم در راهرو به صورت نوبتي بخوابيم. با چراغ راهرو هميشه با لامپ هاي مهتابي روشن و در ضمن سر و صداي رفت و آمد، به سختي مي شد خوابيد. 

و ..... خاطره هاي تلخ و غمگين..... خاطره هاي عشق و اميد..... خاطره هاي آنان كه براي هميشه رفتند... و قلب هامان را به داغ خود افروختند.... يادشان گرامي باد ...

مهناز قزلًو

هیچ نظری موجود نیست: