۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه



مهناز قزلو

دامن مادربزرگم را آزاد كنيد
پيراهن بهاري مادرم را
همانكه پر از نقاشي هاي عاشقانه است
دختري با گونه هاي گل انداخته
پشت پنجره اي چوبي
كه پر از عطر ياس و شكوفه هاي سيب است

راه ها،
جاده ها 
كوچه ها را آزاد كنيد
بگذاريد بيايند
تا بدانيم كجا مي خواهيم برويم

موهاي پريشانم 
روي دست كسي
رد خون مي گذارد

بيست و يكم آوريل دوهزار و چهارده- استكهلم

هیچ نظری موجود نیست: