۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

- انسان ممنوع، اعتراض و عصيان

مي خواهم روي مرگ خود مكث كنم و سهم عادلانه ي خود را از زندگي بگيرم. شتك هاي حضور خود را روي نيستي بپاشم تا قلمرو انسان از روايتي معوج ويران گشته، ديگرگونه بر غناي سرشتي همگن برساخته شود. درونم را، حقيقتم را و سرخوشي ام را تمكين كنم.
به گستره ي هراس انگيز دريچه هاي خالي منحط "نه" مي گويم. به اينهمه قاب از هيچ. حسي نو در من خلق مي شود. گاه دور از دسترس اما سترگ. ديرگاهي است زمان در قفس اكنون است. اما عصيان را از پويايي گريزي نيست. اعتراض را نمي توان متوقف كرد. سيستمي كه مرا و ترا خاموش، سازگار و خويشتن دار الهي مي خواهد. هرگز! از زير آوار اين نظام و سنت موحش خود را بيرون مي كشم سرشار از التهاب سرودن خود.
عصيان كردم، خبثه ام ناميدند . عاشق گشتم به رهايي، بردار نمودندم و دل باختم، به سنگ جهل و ستم سنگسار گشتم. به آوايي سيال روح خود را آواز دادم، ترانه برخواندم، از فرط دريوزگي، بي مايگي و ضعف تحريك گشتند و صدايم را ممنوع كردند. آيا بهتر نبود اين رجال كه همه چيز را از دريچه تنگ آلت خود مي بينند، حكم قطع عضو را درست همينجا براي خود صادر مي فرمودند!
زنانگي ام را اين بدقواره هاي عقيم ربودند. جهان آتشين شورانگيز تنم را و در خفا به ازاي احساس گناه با بيماري شرم آور نرينه محوري اشان دفن كردند. مرا به پستوهاي توقيف شده سپردند. آن خطه ي سياه، آن تاريكي محض. دهانم را هر بار در آن تاريكي گم كردم. دهان من گشتند. دستانم هر بار در لمس پيكرم فلج شد، دستان من گشتند و چنان در من دميدند كه گويا خويشتن اند. حق تعريف مرا از آن خود دانستند. بغايت چون نمادي هيولايي از تصوير آنان هراسيدم. تصويري سخت مضحك و گمراه كننده.
پير امون اين تاريكي جسارتي بازيگوش در من متبلور گشت و دغدغه اي در من، در زن، در آفرينندگي و مادينگي. جوهره حيات و آفرينش. حقيقت من چون باوري مرموز در پيكرم سر رفت. با جنسيت ام يگانه گشتم. بي نهايت غني و خلاق. ديگر زن ممنوع نبودم. شاهكار جسورانه ي اعتراض، نه آن گشتم و نه اين، خود گشتم. خود را نفس كشيدم. خود را گفتم. خود را سرودم. آنچنان كه هستم. سرشار از هستي، در كمال باور اقتدار خويشتن، زيبا و يگانه. عريان از تقابل هاي موهوم. طنين تن، باور و موجوديت كامل خود، انسان. جهان را يكسره همچو لمس تن عريان كوير با سرانگشت لطيف باران دريافتم.
خود را كاويدم و با قلم موي حس، بي قرار و پرشور در انديشه اي اعجازانگيز بازيافتم، به تصوير كشاندم. ساحتي جهانشمول را! زن را! به رغم وسعت سركوبي كه تاكنون در دخمه هاي تودرتوي تاريخ اش رانده اند. تماميت زيباشناختي، موجوديتي قدرتمند، يك كمپوزيسيون بي نظير.
هدف فراگير سيستمي كه ترا و مرا ناتوان مي خواهد نقض انسان است. در پس مقاصد سياسي شوم برابري همچون دختركي ختنه مي شود. عدالت همچون شوريدگي يك باور شگفت در دخمه هاي متحجر ذهن اسير مي گردد. بر اندام آفرينندگي زن آلاچيق سياه حجاب مي كشانند تا مشتانه ترين شور حيات در بسترهاي انزوا و اجبار بپژمرد. مرد را نيز بغايت تحميق مي نمايند تا اصل مكمل آگاهي اش را بدست خويش به نام ناموس پرستي و خرافه هاي نابخردانه به قتل برساند. با ظرافت از شمار انواع اعدام بدست دولت مي كاهد. به نظر نمي رسد كسي تاكنون همچون اين حافظان اخلاق و دين! چنين موذيانه تدبير كرده باشد. راستي را كه شيطان را نمادي است بر زمين!
به ميثاق هاي گونه گون مي پيوندند ميثاق حقوق مدني و سياسي – ميثاق حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي – ميثاق لغو هر گونه تبعيض نژادي – ميثاق حقوق كودكان، ...... اما پروتكل الحاقي مربوط به تن فروشي كودكان را امضا نمي كنند! ميثاق منع هر گونه اشكال تبعيض عليه زنان و ممنوعيت شكنجه و مجازات يا رفتار غيرانساني توسط شوراي نگهبان رد مي شود! كنفرانس هالوكاست برگزار مي كنند. شگفتا از اين نگاهبانان قوانين الهي! حوزه روابط جنسي شهروندان با منافع امنيت ملي اشان سخت در تعارض قرار مي گيرد. اصل را بر هر چه برجسته ساختن تقابل هاي موهوم گذارده اند و از اين رهگذر برمي پايند. سركوب زن، تحميق مرد.
اينان اعدام مي كنند و حكم به مجازات قطع عضو مي دهند. شلاق مي زنند. چشم كور مي كنند. شمار زندانيان افزايش مي يابد. تعداد دلباختگان و سنگسارشدگان افزون مي گردد.
خويشاوندان مقتول را در لابيرنت هاي دريافت خون بها و عفو و حيات فرد دخيل مي سازند. با جان آدميان انبان مي انبازند. در پي پرداخت ديه حكم اعدام را به حكم زندان مبدل مي نمايند. در اين ميان مرد را برتر از زن دانسته، مسلمان را از غيرمسلمان. اما مگر بر اساس وجدان آگاه، شعور و كرامت انساني مي توان سرشت و سرنوشت بشري را به بهانه جنسيت به طور تجريدي و انتزاعي تفكيك كرد و در تقابل نگاه داشت و از آن اينگونه بي شرمانه سود جست.
قانون مدني از جمله در زمينه ارث و طلاق زنان را مورد تبعيض قرار مي دهد. سهم الارث دختران نصف سهم الارث پسران است. خون بهاي زن كمتر از خون بهاي مرد است. آشفتگي ناروشن معيارهاي قضايي، مقررات سختيگرانه پوشش و معاشرت در مورد زنان، شرط اجازه ذكور جهت دريافت گذرنامه براي خروج زنان شوهردار از كشور و ....
اما براي مردان تنها تسليم درخواست طلاق كافي است و ضرورتي براي ارائه دليل وجود ندارد. مرد مسلمان اجازه ازدواج با زن غيرمسلمان را دارد در حالي كه زن مسلمان مجاز به ازدواج با مرد غيرمسلمان نيست. زن فاقد حق قانوني براي جلوگيري از ازدواج موقت شوهر خود (صيغه) با زنان ديگر است. بنظر مي رسد واعظاني كه چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند، فتوا بر تجويز حق هرزگي مردان مي دهند وانگاه زن را سنگسار مي نمايند.
تهيدستي بر زنان فشار مي آورد. بر طبق گزارش هاي سازمان ملل متحد، بيش از پانزده درصد خانوارهاي ايراني از يك زن تنها و كودكان او تشكيل يافته اند. زنان زير چتر حمايت اجتماعي قرار ندارند. بنابر گزارش هاي وزارت امور اجتماعي ايران، دست كم سيصد هزار زن خودفروش در ايران هستند و سن متوسط زنان خودفروش مرتبا پايين تر رفته است. هر از چندي گزارش هايي از كشف فاحشه خانه در گوشه و كنار كشور انتشار مي يابد. در مواردي زنان جوان شوهر نكرده توسط نيروي انتظامي دستگير و مجبور شده اند كه براي تشخيص باكرگي مورد معاينه پزشكي قرار گيرند. كداميك از اين شارعان خطابه گو مزين به بكارت وجدان، شرف و انسانيت است كه اينگونه عرف مي فرمايند!
هشت ميليون بيسواد مطلق، ميليون ها معتاد به مواد مخدر، بي خانمان، گرسنه و..... حاصل حاكميت ابليس متعفني است كه سنگيني لاشه اش را همچنان بر شانه هاي فقر زده مردم تحميل مي دارد. شمار كودكان خياباني در ايران فراتر از سي هزار تن برآورد شده است. اين كودكان با واكس زدن، ماشين شويي و آدامس فروشي امرار معاش مي كنند. هر ماه شمار زيادي از آنان به علت كم غذايي و شرايط خطرناك زيستي جان خود را از دست مي دهند. مجازات كودكان زير هجده سال در ايران بطور كلي همانند مجازات بزرگسالان است. آن ها به اعدام محكوم مي شوند كه البته در تضاد با كنوانسيون حقوق كودك است. كنوانسيوني كه ايران آن را امضا و تصويب كرده است!! اينان از جرعه جرعه اين جام خون آلود تنها مستانه عربده مي كشند و سخت غافلند از رويش و باروري حس بكر و عاصي عصيان. "از شعله اي كه خون ارغوان ها در چمن افكنده و آواي شورافكني كه كران تا كران بانگ برخواهد آورد و قفس ها را خواهد سوزاند. ستاره ها همچنان مي ستيزند و شب خواهد گريخت. صبح روشن در راه است." در اين راستا لزوم اتحاد و مبارزه همه جانبه عليه تماميت حكومت جمهوري اسلامي ايران انكارناپذير است.

هیچ نظری موجود نیست: