۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه


رهبر عقیدتی مجاهدین و مسئله ی غامض دموکراسی 

مهناز قزلو

" هر پدیده ای به ویژه یک سازمان با چالش های سیاسی اگر نخواهد خود را با این اصل(دموکراسی) منطبق کند، تبدیل به یک فسیل واره می شود. اینکه سکوت کنیم بی شک ما را به هیچ کجا آباد هدایت می کند. باید آغاز کنیم تا بی هراسی از آنچه تصور می کنیم نادرست است سخن بگوییم، پرسش کنیم و یاد بگیریم مسئولیت بپذیریم و پاسخگو باشیم......... "
چندی پیش روی صفحه ی فیس بوکم در زیر مطلب بالا که بخشی از یکی از مقاله هایم  با عنوان "رهبران و مقوله ی نقد" است، اظهار نظری از آقای "علیرضا یعقوبی" دریافت کردم. تا آنجا که با یکدیگر به تبادل نظر نوشتاری پرداختیم خودبخود مشکلی نبوده و نیست. چرا که هرکس می تواند عقیده ای داشته باشد و آن را آزادانه بیان کند. البته با فرض رعایت نکاتی چند در دیالوگ و ادبیات گفتگو همچون حفظ حرمت کلام، اجتناب از ناسزاگویی و تهمت، پرهیز از هتک حرمت افراد و اتهام زدن و آلودن مباحث که نوشتار وی فاقد معیارهای مورد نظر بود.
اما... بعد از مطرح کردن چند سوال، وی مرا بی هیچ پاسخی ... بلاک (block) کرد. واقعیت این است که تا آن زمان از نوع تفکر ایشان کاملن بی اطلاع بودم و نمی دانستم که مطالب بلند بالایی در همین زمینه نوشته و منتشر می کند. به هر حال مخاطب من شخص وی نیست، بلکه دیدگاهی است که پرسشگری را تاب نمی آورد. باوری است که از آن جمود، خودمحوری و تعصب برمی خیزد. جانبداری کور و کوته نظرانه ای که از اندیشه ی خود برای شناخت سره از ناسره بهره نمی گیرد و در حوزه ی روابط پیرامونی اش به عنوان عنصری آگاه مسوولیت نمی پذیرد. ایشان خود آغاز به گفتگویی نوشتاری کرد بی آنکه برآن باشد تا پاسخگو باشد و بلافاصله پس از طرح چند سوال با "بلاک کردن آی دی من" امکان یک گفتمان منطقی و استدلالی را در عمل به صفر رساند.
ناچار شدم برای اینکه نظرات وی را بهتر دانسته و بشناسم، مطالب بیشتری از او یافته و بخوانم تا شاید از ادعاهای وی سردرآورده و قضاوت منصفانه تری داشته باشم. ضمن اینکه مشغله ی تحصیل در کشوری دیگر مجال کافی به من در هر زمینه نمی دهد. پس از مطالعه ی نوشته های وی دریافتم که به تمامی، صرفن عباراتی کلیشه ای اند که تاکنون توسط دیگران هم کم و بیش با همین مضمون منتشر شده است. چرا که هواداران سازمان به ندرت متکی به اندیشه ی خویش اند و برحسب مناسبات و ساختار تشکیلاتی، قاعده بر آن است که خط از بالا می آید و پایینی ها هم باید بدون چون و چرا تابع باشند یعنی در واقع همه چیز دیکته می شود و رویکردی بر پایه ی خرد جمعی نیست.
کامنت 1:
........  حتما من را می شناسی. شاید در عالم سیاست قدری بیشتر از شما بوده باشم. اگر نقد و انتقاد در درون یک روابط آنهم در یک تشکیلات انقلابی نباشد که دو روزه تشکیلات از هم می پاشد. اما نقد آن نیست که یک سازمان انقلابی بیاید یک روز درمیان از خود در انظار عمومی انتقاد کند. اینکه فرمالیسم محض است. آثار نقد و انتقاد را باید در درون تشکیلات در تصحیح خط و خصوص سیاسی و تشکیلاتی به نظاره نشست. در ضمن نقد یک مقوله است و تجدیدنظر طلبی یا رویژن مقوله ای دیگر است. دعوایی که امروز در جریان است حکایت از این دارد که افرادی که به هر حالی از مبارزه و ایستادگی دست شسته اند، خواهان تجدید نظر طلبی در تمامی اصول از ایدئولوژی تاسیاست و تشکیلات هستند. تازه شما ضمانت می دهید که بر فرض تحقق این دیدگاه این افرادی که علیه مجاهدین به توطئه مشغولند حتی برای چند ثانیه هم که شده به صحنه نبرد با رژیم برگردند؟ باز هم تاکید می کنم حتی برای چند ثانیه....
کامنت 2:
..... من با شما موافق نیستم. این افرادی که می گویید "از مبارزه و ایستادگی دست شسته اند"، اصلن چنین نیست. آنان حق دارند به عنوان انسان های آزاده، ظرف مبارزه ی خود را به تشخیص خود تغییر دهند. "تجدیدنظر طلبی در تمامی اصول از ایدئولوژی تا سیاست و تشکیلات"؟! این عبارت واضح نیست و حداقل با نظر من موازی نیست. بنابه برداشت من آنان خواهان یک ظرف تشکیلاتی با رویکرد دموکراتیک برای مبارزه می باشند. چرا هر کس به مجاهدین انتقاد می کند و جدا می شود، توطئه گر است از دیدگاه شما؟ هر یک از ما برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کنیم که معنای اش در ابتدایی ترین تعبیر این است که هر کس حق آزادی عقیده و بیان و انتخاب دارد. هیچیک از این افراد که مد نظر شما هستند از صحنه ی مبارزه با رژیم روی برنگردانده اند که حالا دعوت اشان کنیم که برگردند. آنان حق دارند نوع مبارزه ی خود را خود تعیین کنند.
کامنت 3:

.....  اگر در عالم واقع بحث کنیم و در سطح شعار باقی نمانیم. مبارزه اصول و قانونمندیهای خاص خود را دارد. اصل اول در هر مبارزه اتحاد است. چرا که اگر به منطق و علم مبارزه معتقد باشیم، باید بدانیم در آن واحد نمی شود با ده تضاد برخورد کرد مثلی است معروف با یک دست نمی توان دو هندوانه برداشت لذا اصلی و فرعی کردن تضادها اصلی حاکم و خلل ناپذیر در علم و منطق مبارزه است. کسی که در این شرایط به مجاهدین می تازد نمی تواند ادعای مبارزه با رژیم هم داشته باشد چون دافعه و جاذبه حاکم بر اصل مبارزه خودبخود انسان را در دافعه از یک سو، به سمت دیگر پرتاب خواهد کرد. لذا اگر صوری و شعاری با اصل مبارزه برخورد نکنیم اگر در بند شعارها باقی نمانیم تنها آنچنان مبارزه ای منطقی و اصولی است که به وحدت نیروهای پیش برنده امر مبارزه منتهی شود و هر آنچیزی که بر وحدت نیروها خدشه وارد سازد شایسته نامگذاری مبارزه نیست. بنابراین در عالم ادعا همه داعیه مبارزه دارند اما در عالم واقع و در صحنه عمل است که اصالتها و عیارها مشخص می شود. بنابراین هر آنکسی که در وسط یک مبارزه خونبار تحت هر عنوانی و ادعایی یقه جریانی را که خون چکان وسط معرکه ایستاده است می گیرد نه تنها مبارز نیست و در حال مبارزه بسر نمی برد بلکه در سازش با دشمن اصلی و در خدمت به او در برابر مبارزه قرار گرفته است. البته درک این قضیه بسیار ساده می باشد اما هضم و جذب آن صداقت را طلب می کند و اینکه هر کسی درون خود را ببیند و قضاوت کند که روزی چند مثقال و چند ذره در مبارزه با دشمن اصلی مایه می گذارد. وگرنه اینکه بگوییم همه ما در حال مبارزه هستیم در واقع کس و کسانی را جمع بسته ایم که در دنیای واقعی قبل از آنکه نقشی در مبارزه داشته باشند در خدمت دشمن هستند. بدون اینکه حتی با آن در ارتباط باشند. من برخلاف خیلی از دوستان معتقد به این نیستم که حتما آدم باید وصل به دشمن باشد تا بگوییم در خدمت او قرار دارد. آدم می تواند بدون اینکه بفهمد در خدمت دشمن باشد آنهم بخاطر منیت و نخوت و خودشیفتگی و در ضمن خود را هم مبارز بداند. موفق باشید.
کامنت 4 :
.... تا آنجا که من می دانم شما خود قبلن در آلمان زندگی می کردید و شاید به گوشتان خورده است که حزب سوسیال دمکرات آلمان با بیش از چهل درصد از کل آرا مردم انتخابات را برد. رهبر این حزب لافونتین بود ولی به دلیل اختلاف در روش ها از رهبری حزب استعفا داد. در واقع تعداد زیادی از این حزب جدا شدند و حزب دچار بحران شد. آنانی هم که به علت اختلافات از این حزب جدا شده و به آن انتقاد کردند هرگز ملقب به "خائن و بریده و مزدور" نشدند و هرگز مورد توهین و فحاشی و اتهامات رنگارنگ قرار نگرفتند. حتی نمونه های دیگری در همان آلمان وجود دارد که رهبران یا اعضا از حزب و سازمان خود جدا شدند یا به حزب دیگری پیوستند یا حزب جدیدی تشکیل دادند اما هرگز به خیانت و روی گردانی از مبارزه متهم نشدند.
و راستی آقای یعقوبی حتمن بهتر از من می دانید که یکی از مرزهای سرخ مجاهدین رفتن به ایران است که از سوی هیچکدام از این افراد شکسته نشده است.... اما از سوی شما نقض شد. به ایران رفتید... چرا پس از سال ها اقامت در آلمان به ایران رفتید و چگونه است که پس از آن به انگلیس آمدید؟
اما آیا هرگز از خود پرسیده اید که چرا افرادی با این سوابق درخشان همچون "کریم قصیم" – "همنشین بهار" – "ایرج مصداقی" و ...که آشتی ناپذیری اشان با نظام جمهوری اسلامی هیچ جای شک و تردید نیست، چرا از سازمان مجاهدین یا شورای ملی مقاومت جدا می شوند؟! چرا از طرف سازمان مورد فحاشی و تهمت و لچن پراکنی قرار می گیرند؟ اینان که آزادانه به صف مبارزه پیوستند آیا حق ندارند آزادانه نوع مبارزه و روش دیگری را انتخاب کنند. آیا در این مرحله که رژیم اسلامی ایران دچار بحران سرنگونی است می شود باور کرد که اینها یا باید با سازمان فعالیت کنند وگرنه "مزدور وزارت اطلاعات" هستند. هدف از این اتهامات واقعن چیست؟ یعنی چه که هر کس با "رجوی" بود حق است و هر کس از "او" جدا شود "اتودینامیک" به دامن حکومت اسلامی پرتاب می شود؟ چه جاذبه ای دارد جمهوری اسلامی؟!!! استدلالی بس ضعیف و فاقد پایه و اساس است. خب .... اگر این طور باشد و قبول کنیم که هر کس یا اینوری است یا آنوری.... پس چرا آنانی که از رژیم جدا می شوند به سازمان نمی پیوندند؟ این تئوری پرتاب نکند که یک طرفه فقط عمل می کند.

کامنت 5:
 .... اولا تفاوت است بین یک حزب سیاسی فعال در جامعه ای دمکراتیک با یک سازمان انقلابی خون فشان در یک حکومت فاشیستی. این قیاس مع الفارق است. الزامات فعالیت سیاسی در دو نظام سیاسی متفاوت، خودبخود و توماتیک وار متفاوت است. بنده کریم قصیم و سروش البرز اولیه را خیلی بهتر از شما می شناسم. او را از همان ابتدا فاقد خصیصه ای می دانستم که شما از آن یاد کردید. در رابطه با دو نام دیگر شما چرا از هزاران زندانی سیاسی مقاوم که تاریخچه ای بسا درخشانتر از آن دو دارند نام نمی برید که در صفوف مقاومت هم که نباشند علیه آن نیستند زندانی سیاسی امیر برج خانی که از قضا همین مصداقی در کتابش از او نام برده و اسم او را برای دفاع از کمپین کشتار ساکنان لیبرتی بدون اجازه او به خانم کمپین گذار داده بود. در ضمن کدام انقلابی با سابقه درخشان است که در دنیای مجازی هم از طرح نام واقعی اش گریز داشته باشد الا اینکه دری گشوده با دشمن داشته باشد. شما از لجن پراکنی نام می برید لجن پراکنی گفته های مصداقی است نه واقعیات بیان شده از سوی سزمان (که فکر می کنم منظور "سازمان" باشد). هدف از آنچه که شما بعنوان اتهام اما از نظر بنده واقعیت افشای ماهیت کسانی است که دست در خون مجاهدین و بهترین فرزندان ایران زمین دارند. رجوی نه یک اسم بلکه به ادعای همین دوست شما یک رسم و آذین است که هزاران تن به نام او به جوخه اعدام سپرده شدند. بله فاصله گرفتن از مقاومت و همنشینی با "همنشین بهار" همین عارضه ها را دارد...
در کامنت 6 سوالی که از وی کرده بودم تکرار کردم:
"و راستی آقای یعقوبی حتمن بهتر از من می دانید که یکی از مرزهای سرخ مجاهدین رفتن به ایران است که از سوی هیچکدام از این افراد شکسته نشده است.... اما از سوی شما نقض شد. به ایران رفتید... چرا پس از سال ها اقامت در آلمان به ایران رفتید و چگونه است که پس از آن به انگلیس آمدید؟"
.......................   متوجه شدم که ایشان پس از ارسال آخرین پست خود در صفحه ی فیس من، مرا بلاک کرده که بدین معنی است دیگر نمی توانستم با صفحه ی او ارتباط برقرار کنم. به هر حال مطالب و نوشته های دیگر آقای یعقوبی را مرور کردم. وی در مقاله ای تحت عنوان ابتلائات دوران و ضرورت پاسخ به آن – علیرضا یعقوبی (معیار اصالت) می نویسد: "... اگر از جان بگذریم ناچیز است"!
عجب....! شما "نه بر سر جان"! بلکه در سالهایی که در آلمان بسر می بردید به خاطر مسایل مالی از مجاهدین به پلیس آلمان شکایت کردید و پس از آن به ایران برگشتید. اگر تئوری پرتاب در مورد شما صدق می کند، شایسته نیست آن را به دیگران تعمیم دهید.
افرادی را که از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت به دلایل تفاوت دیدگاه و انتقاداتی که دارند فاصله گرفته اند شما بی هیچ ملاحظه ی اخلاق سیاسی و حتا اجتماعی آماج توهین و تهمت های بسیار ناروا، سنگین و باورنکردنی قرار داده اید. اینان با وجود اختلافات در دیدگاه همچنان پا در رکاب مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی می تازند. به گمانم بی تردید نه قصد دارند به طرح دعاوی حقوقی علیه مجاهدین بپردازند و نه به ایران بازگردند!!
در بخش دیگری از یک نوشته از وی می خوانیم:
نمونه تاریخی انحراف :
در تاریخ اسلام و مذهب شیعه، ما به جریانی بر می خوریم بنام «خوارج» همان جریانی که امام اول شیعیان در خطبه
۲۷ نهج البلاغه آنها را اینچنین توصیف می کند:
«شگفتا، شگفتا به خدا قسم وحدت آنان بر باطلشان و پراکندگی شما از حقتان دل را می میراند، و غصه را موجب می گردد. رویتان زشت باد و همواره اندوهناک باشید، که خود را هدف تیر دشمن ساختید. شما را غارت می کنند و شما به آنان حمله نمی کنید. به شما هجوم می آورند و شما نمی جنگید. خدار ا معصیت می کنند و شما راضی هستید. در تابستان شما را به جهاد فرا می خوانم می گویید هوا گرم است، مهلت ده تا گرما برود. در زمستان شما را به حرکت برای جنگ فرمان می دهم، می گویید هوا سرد است، فرصت بده تا سرما فرو نشیند. همه این ها برای فرار از گرما و سرماست. شما که از گرما و سرما می گریزید، پس به خدا قسم از شمشیر گریزان تر خواهید بود».
چه ساده است برای شما که دیگران را بر باطل بپندارید و "خود" را محور مرکزیت حق تصور کنید و جدا شدن آنان از سازمان را جدا شدن از حق توصیف نمایید. اگر این موجب غصه  و اندوه شما شده مقصر خود شمایید. ببینید اشکال از کجا بوده و هست. دشنام و ناسزا هم نگویید که واکنش بی خردان فاقد منطق است. قیاسی هم که با خوارج کرده اید (یک) در بحث "نمود" و "ماهیت" پیشاپیش پاسخ شما روشن است و (دو) در جهان متمدن و مدرن امروز که همه ی پارامترها کاملن به طرز شگفت آوری با هزار و پانصد سال پیش تغییر کرده و شاید شما همچنان بی خبر باشید با مثال "خوارج"، کهکشان ها فاصله ی نوری دارند. چرا بنا به مقتضیات زمان مثال های روز نمی آورید.
در روز پانزدهم ژوئن دوهزار و سیزده خبری در روزنامه ی "دی ولت" در آلمان منتشر شد مبنی بر اینکه "آزیگفرید کاودر" از نمایندگان با سابقه ی حزب سوسیال دمکرات های مسیحی، حزب آنگلا مرکل اعلام کرد که از عضویت از این حزب کنار کشیده و در انتخابات آتی به عنوان نماینده مستقل شرکت خواهد کرد. در ضمن روزنامه ولت آنلاین این موضوع را بهانه ای قرار داده و نگاهی دارد به برخی از شناخته ترین چهره های سیاسی و نمایندگان پارلمان در آلمان که پس از سال ها فعالیت حتا در سطح رهبری، یا حزب خود را ترک و به حزب دیگری پیوسته اند و یا اساسن از حزب اعلام برکناری کرده و به طور مستقل به فعالیت های سیاسی خود ادامه می دهند. هر چند افرادی که حزب خود را تغییر داده اند با انتقادات و پرسش هایی مواجه بوده اند اما آنچه مهم و مورد توجه است اینکه در کمال امنیت روحی و فکری و در نهایت احترام به فعالیت خود ادامه داده و هرگز به "مزدوری" برای جریانی دیگر و یا به "توطئه" و "خنجر زدن از پشت" متهم نشده اند.
هر یک از افرادی که خطاب قرار می دهید و به دلایل مختلف از سازمان مجاهدین یا شورای ملی مقاومت جدا شده اند پیشینه ی روشن مبارزاتی داشته و همچنان سرسخت و آشتی ناپذیر در مبارزه اند. حداقل در مورد ایرج مصداقی و آن سوئد با زمستان هایی سرد و یخبندان و هوایی با درجه ی حرارت گاه تا پایین بیست درجه هیچگونه تردیدی ندارم. فضای پیرامون ایرج مصداقی فضایی به غایت سالم و آزاد برای تنفس هر آزادیخواه است.  در کنار او احساس می کنی می توانی بسادگی خود واقعی و حقیقی خودت باشی و ناچار نیستی خود را سانسور کنی. هیچگونه قضاوت نمی شوی و با بیان نظر و عقیده ات و حتا انتقاد، هیچ چیزی را در او نسبت به خود تغییر نمی دهی. این انسان شریف، فروتن و قابل ستایش به طور خستگی ناپذیر پژواک صدای زندانیان بوده و به نوشتن کتاب های متعدد و مقالات بی شمار و مصاحبه های مفصل پرداخته است که طی آن ماهیت پلید نظام جنایتکار جمهوری را از هر زاویه افشا و به جهانیان شناسانده است. نگاهی به کتاب "گزیده مقالات" و کتاب "سازمان ملل متحد و نقض حقوق بشر در ایران" نشان می دهد نه تنها صدای زندانیان بلکه صدای کارگران (کتاب "نگاهی به سازمان بین المللی کار، نقض حقوق بنیادین کار در ایران")، زنان به ویژه مادران و کودکان گرفته و حتا حقوق همجنس گرایان را مورد اغماض قرار نداده و همچنین در مقاله ای به مشکلات عدیده ای که ترانس سکسوئل ها با آن درگیرند پرداخته است که نشان از وسعت نظر او می دهد. یعنی تمامی زوایای یک جامعه با مصائب و دشواری هایی که در نتیجه ی یک حکومت مذهبی به آن گرفتار آمده از نظرش دور نمانده است.
تنها کتاب چهار جلدی خاطرات زندان او سندی بی نظیر در بازگویی وقایع زندانها و جنایات جمهوری اسلامی است. کتاب رقص ققنوس ها و آواز خاکستر که روزشمار کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت و توصیف روزهای دلهره‌آور اوین درجریان کشتار ۶۷ را از زبان شاهدان این جنایت را بازگو می کند که شامل اسامی زندانیان به دار آویخته در بندهای زندان‌های اوین و گوهردشت است و و نیز تصویر قبرهای زندانیان قتل‌عام شده در بهشت‌زهرا و گورهای دسته‌جمعی در خاوران و کتاب "دوزخ روی زمین" که باید اذغان کرد سندهایی بی نظیر از جنایات جمهوری اسلامی به نسل حاضر و نسل آینده ارائه داده است. و آنچه هر بار به آن فکر می کنم ستایش مرا نسبت به ایرج مصداقی دوچندان می کند اینکه شماره ی سریع Speed number گوشی تلفن مادر امامی شماره ی تلفن منزل ایرج مصداقی بود او که گاه و بی گاه با اشاره ی مادر امامی، مشتاقانه به دیدار و یاری این مادر می شتافت و از هر گونه توجه و محبت ویژه نسبت به مادران دریغ نمی ورزد.
به هر حال باید اعتراف کنم علیرغم وقت ناکافی، مطالب منتشر شده توسط ایشان (آقای علیرضا یعقوبی)‌ را تا آنجا که میسر بود خواندم... بارها خواندم تا ربط منطقی بین ادعاهای مطرح شده پیدا کنم. اما تنها دریافتم که عبارات کلیشه ای و تکرار ی به طرزی بیمارگونه تلاش کرده به هر ترتیبی که شده آسمان و ریسمان را به هم ببافد... حتا به قیمت زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین معیارهای اخلاقی و حقوقی  تا از این "برکناری ها و جدا شدن ها" تصویر خیانت و توطئه بدست بدهد.  به مانند مغز یک بیمار مبتلا به شیزوفرنی که با ذهنی آشفته و مغشوش و تهی از واقع بینی که به طور دائم دچار توهم است و نیز سوء ظن به اینکه بر علیه او توطئه چینی شده است.  و در عین حال کاملن شبیه شیوه های برخورد جمهوری اسلامی با مخالفین اش.

مهناز قزلو

هفدهم ماه جولای دو هزار و سیزده – انگلیس
نامه سرگشاده ایرج مصداقی و شرح یک درد. 

مختار شلالوند

کلی طول کشید تا گزارش ۹۲، نامه‌ی سرگشاده به مسعود رجوی را خواندم، بیشتر لینک ها و نشانی ها را هم که در نامه مزبور بود، مرور کردم. جا به جا در خود فرو می‌رفتم، بغض میکردم و از خواندن باز می ایستادم...
چرا که این حکایت خود نقل حال خیلی از ماهاست.
روزگاری امید و آرزو های من و همنسلانم مجاهدین بودند. از حنیف نژاد و سعید محسن و بدیع زادگان... تا مسعود و اشرف و موسی...
از صدها شهیدی که می‌شناختم و بر خاک افتادند تا آن همه عاشقانِ صمیمی و صادق که با هم حشر و نشر داشتیم. همه امید و آرزویم مجاهدین بود.
آرمان من و همنسلانم، رسیدن به آزادی و عدالت بود ضمن اینکه شخصاً دغدغه دین هم داشته و دارم و هرگز به خرجم نرفته و نمی‌رود که آخوندهای جنایتکار بویی از دین و جوهر آن که قسط و رهایی است برده اند و اعتقاد و بی اعتقادی خودم را با این جانیان تنظیم نکرده و نمی‌کنم.                                       

                                           ***
کاش ( نامه سرگشاده به مسعود رجوی) آنطور که برخی گفتند و نوشتند مشتی «یاوه» و از جنس «مهملات» بود! اما افسوس که چنین نبود.
با خود فکر می‌کردم، چرا علیه نویسنده نامه اینگونه موضعگیری می‌شود؟ مگر چه گفته است که شایسته اینهمه بی مهری است؟ انسان آرمانخواهی که با تمام شور و شوق ده سال زندان های این رژیم قاتل و تبه کار را تحمل کرده و تا یک قدمی مرگ پیش رفته، چرا باید تهمت باران شود و خیلی راحت وی را «مزدور» ! بنامند؟ آن هم کسی که خود بیشترین کوشش را در شناسائی مزدوران و قاتلین مجاهدین و مبارزین کرده است.
کاش محتوای آن نامه، مشتی چرت و پرت و سئوال بیهوده و مغرضانه بود ولی چنین نیست.
آیا کار درستی بود به جای پاسخ به پرسشهایی که مسئله بسیاری از هواداران مجاهدین هم هست صورت مسئله را ندیده گرفته، این و آن را به ردیه نویسی واداریم تا او را همکار لاجوردی و اطلاعات رژیم آخوندی معرفی کنند؟! ما داریم به کجا می‌رویم؟

ایرج مصداقی رنج زندانیان سیاسی را به تصویر کشید.
ایرج مصداقی طی سال ها افشاگری و مستند گوئی، با انتشار کتبی چون «نه زیستن نه مرگ» و «دوزخ روی زمین» و... جنایات رژیم در زندانها و کشتار سال شصت و هفت را روایت کرد و این را دوست و دشمن می‌دانند. آنهائیکه علیه وی امضاء کرده اند هم می‌دانند!
چرا واکنشی می‌کنیم که بیش از همه به نفع شکنجه گران و اضداد مجاهدین است؟
کتاب نه زیستن نه مرگ با خون دل نوشته شده و هر ایرادی هم که به آن داشته باشیم، نه تنها تاریکی های زندان و وقایعی که ستمگران قصد اختفای آنرا داشتند، فاش می‌کند، بلکه به مسئولانه ترین شیوه ها از خون به ناحق ریخته شهدا هم دفاع کرده و رنج و شکنج زندانیان سال های مرگ را به تصویر کشیده است.
ایرج مصداقی سال های سال نوشت و افشا کرد و بر دل های داغداران مرهم نهاد و چهره دژخیمان را افشا نمود و قهرمانی های مجاهدین و مبارزین را به بیرون از زندان ها آورد و غرور وسرافرازی خانواده های داغدار را بر انگیخته تر کرد و به آنان بیش از پیش انگیزه داد.
او تا جائی که توانست به مبارزین و پناهجویان کمک کرد و در دادگاهای آنان شرکت نمود  و به کمک مجاهدین و مبارزینی که از جهنم جمهوری اسلامی گریخته بودند شتافت (شماری از امضاکنندگان علیه وی خوب می‌دانند من چه می‌گویم) خیلی وقت ها خانه خودش را در اختیارشان قرار داد و از همه امکانات و مکنتِ اندکِ خود در گشایش کارشان کوشید و به هر در و دفتری سرک کشید تا حقوق انسانی‌شان را پاس دارد، (مشکلاتی را که می‌بایست اپوزیسیون حل می‌کرد.)

بارها در دادگاه ها و مصاحبه ها و نوشته هایش تصریح نموده که اصلی ترین دشمن مردم ایران حاکمان جنایت کار جمهوری اسلامی و فاشیست دینی حاکم است.
با چه وجدانی می‌نویسیم ایرج مصداقی، اسماعیل یغمائی و ... به رژیم دجالان چشمک و چراغ می‌زنند؟ چگونه است که ناگهان نویسنده کتاب نه زیستن نه مرگ را همکار و همدوش اسدالله لاجوردی، معرفی می کنیم؟ و اینکه گویا در صفوف مجاهدین خارج کشور نفوذ کرده بود تا مریم رجوی را ترور کند !!

آیا در درسهایِ خود سازمان گفته نمی‌شد: انتقاد سازنده است و هر چه صریح تر و روشن تر و شجاعانه تر باشد تاثیرش بیشتر؟
آیا گفته نمی‌شد امتناع از انتقاد، یک نواختی و ایستایی و میرایی می‌آورد؟


این داستان که می خواهم اشاره کنم برای خودم هم رنج آور است و نمی‌خواهم تمام وکمال به آن بپردازم... [...]

آنچه بر مبارزین و مجاهدین در زندان ها گذشت و ظلم عریانی که بر میهن ستمدیده مان مستولی گشت و هم میهنانمان را در بغض و ماتم فرو برد به رویارویی من و امثال من در مقابل جنایت کاران حاکم مشروعیت می‌بخشید و قوت و انگیزه می داد و می‌دهد
وقتی جور زمانه من و صدها نفر دیگر را به اجبار به دیار غربت کشاند، هرگز تصور نمی‌کردم (من خودم را می‌گویم) تصور نمی‌کردم که زمانی به این نتیجه برسم که باید از تشکیلات مجاهدین فاصله بگیرم.
بروم قنادی باز کنم. راننده تاکسی شوم، غذا فروشی باز کنم، پشت دخل عکاسی بایستم، کارگری بروم و یا بقالی بزنم و یا از حقوق سوسیال ارتزاق کنم ویا حتی درس بخوانم و مدرک بگیرم. (گر چه درس خواندن خیلی هم خوب است)
 ...
هر کسی می‌تواند مثال خودش را بزند. من دارم روی یک درد دست می‌گذارم. غرض شرح یک داستان شخصی نیست.
من و امثال من برای این به خارج نیامده بودیم که پی کار خودمان برویم.
آمده بودیم مثل داخل کشور، اینجا هم کنار سازمان و با سازمان برای زدودن ظلم و ستم از میهن خودمان تلاش کنیم و به امر سرنگونی یاری برسانیم. آمده بودیم همه باهم بار گرانی را که بر دوش و قلب مردم ما سنگینی می‌کند برداریم. اما...
اما چه شد که بسیاری، کم کم رانده شدند و راه دیگری برگزیدند؟
همه اش به خاطر این بوده که مثلا «بریده» و «واداده» بودند! یا پول و پله و زرق و برق غرب آنها را گرفت؟! این است همه دلائل؟ یا به سازمان رهبری کننده هم برمی‌گردد؟
...
نامه سرگشاده ایرج مصداقی به مسعود رجوی دست بر اینگونه دردها گذاشت و از همین رو بارها مرا به فکر وا داشت.

اگر سازمان در دستگاه عده ای ردیه نویس بی اصول نمی‌رفت، زیباترین برخورد با آن نامه و موارد مشابه، جز پاسخگویی توام با استدلال و متانت نبود. اما در عمل دیدیم که به تخطئه نویسنده و منتقد کشیده شد و هزار افسوس.
سئوالات مستتر در آن نامه پرسشهای نسل ما است. برچسب و افترا و همه را به دشمن زبون نسبت دادن، همان چیزی است که دشمنان مردم ایران آرزو دارند. چرا باید در دستگاه دشمن برویم؟

مختار شلالوند


منبع:پژواک ایران
روزگار چون شکر ، شوخی تلخی بود 
اشرف علیخانی (ستاره)

به نام عشق و  به نام آزادی
در شرایطی که سالهای سالست بدلیل بی تدبیری و ناشایستگی مسئولان کشور و اتخاذ سیاستهای ناکارآمد چه در داخل و چه در سطح بین المللی،  روز به روز از اعتبار ایران کاسته میشود ، و نابسامانیها و ویرانیها و بدبختیهای رو به افزایش مردممان ، دل هر انسان حتی غیر ایرانی اما دلسوز و متعهد به انسانیت را به درد می آورد، شاید بد نباشد به گذشته نگاه کنیم و ببینیم از کجا برخاسته ایم؟ چه میخواسته ایم ؟ چه کرده ایم؟ به چه نتایجی رسیده ایم؟ چرا ؟  و حال، چه برنامه ای داریم؟
اگرچه حکمرانان ِ این سرزمین که 34 سالست هر روز سازی را کوک میکنند و آهنگی مینوازند، هیچ علاقه ای به بازنگری ِ گذشته ندارند ، اما عدم رغبت و تمایل آنها به نگاه کردن شناسنامهء سیاسی ِ خود ، نمیتواند مانع از آن باشد که دیگران نیز گذشته را فراموش کنند و یا " حال " را به امید تحقق وعده هایی توخالی و پوشالی، همچنان نادیده بگیرند و از خیر بیانش بگذرند !
حکومتی که 34 سالست با خاطرات 1434 سال قبل ِ عربستان ، زندگی میکند، و تمام آن گذشته های دور - از پیامبر سرزمینی دیگر که بهرحال میلیونها انسان به آن معتقدند – را  سرلوحهء سیاستهای خود قرار داده، مجاز نیست که دیگران را از یادآوری خاطرات ِ خود بازدارد و مانع نشر و نقد و تحلیل وقایعی باشد که اگرچه جزو خاطراتست اما در اصل قسمتهایی از تاریخ امروز ایران و حتی بخش مهمی از تاریخ مبارزات آزادیخواهانهء مردمیست که در قسمتی از خاورمیانه ساکنند و سختیهای زیادی را متحمل شده اند و از اینکه نام کشورشان در لیست ِ " جهان سوم" قرار گرفته ، رنج می برند.
خاطرات ، هرچند که بنوعی جنبهء شخصی دارد ولی از آنجا که در نگرش و فکر فرد برای گامهای بعدی زندگی اش موثرست، و از آنجایی که رفتار و تصمیم افراد همیشه متاثر از محیطیست که فرد در آن قرار گرفته بلحاظ اجتماعی همیشه قابل مطالعه و بررسی است. زیرا فقط و فقط با  شناخت زوایای مختلف امورست که میتوان ریشه های معضلات را پیدا کرد و مانع تکرار اشتباهات شد. بویژه اینکه همان اشتباهات و عدم پذیرش آنها ، قادرند صدمات مکرر به انسانهای بیشماری زده و زندگی نسلهای دیگری را به سیاهی و تباهی بکشانند.
متاسفانه من در کشوری زندگی میکنم که خاطره نویسی و انتشار آن جرم است بویژه اگر مربوط به مسائلی باشد که حکومت را در کلیت آن زیر سوال برده ، به چالش بکشاند ، حال آنکه تمام زندگی من و همنسلانم بدست کسانی رقم خورده که خود ِ همانها شکل دهندهء تلخترین و موحش ترین بخشهای زندگی ما ( چه خصوصی و چه اجتماعی ) هستند.
بازداشتن و ممنوعیت نشر خاطرات پرسشگرانه و اعتراض آمیز ، و دعوت به سکوت و به فراموشی سپردن آنها ، درست شبیه آنست که کسی چاقویی را در تن و بدن دیگران فرو کند و بعد از آنها بخواهد که بدنشان درد نگیرد !  از آنها بخواهد که ناله نکنند و بخود نپیچند! از آنها بخواهد که گذشتهء تلخ و دردناکی که توسط خودشان برای مردم ایجاد شده را  فقط یک فیلم سینمایی غم انگیز بدانند و از آنها بخواهد که خونی که از جای جراحتها جاریست را سس گوجه فرنگی تلقی کنند !!
این درحالیست که سران حکومت ، خود بخوبی واقفند که هرگز هیچکس قادر نیست راه فکر انسانها را مسدود کند، حتی هیچ زور و ارعابی توانایی مسدود کردن تبادل ارتباطات انسانها را ندارد. همانگونه که طی این سالهای طولانی، هیچ سانسور و فیلترینگی نتوانسته مانع آگاهی مردم گردد.ماه ( یا خورشید) هیچوقت پشت ابر نمیماند، مدتی میتوان شب را تاریکتر از ظلمات چاه کرد ولی بزودی ابر به کنار میرود و مهتاب بر زمین تیره ، نور می پاشد.
و اینک ، خوبست که برگردیم به گذشته و  نگاهی داشته باشیم به دهه های40 و 50 و 60. دهه های مهمی که سرنوشت ایران را تغییر داد.
با مطالعهء آرمانها و اهداف تمامی سازمانها و احزاب مخفی و آشکار ، قانونی و غیر قانونی دهه های 40 و 50 و 60 و دلیل سرکوب و حتی انشعاب آنها ، میتواند گامی بزرگ برای برون رفت از شرایط کنونی و نجات مردم تحت ستم و در زنجیر ایران باشد.
و سوال اساسی که ( بقول یک دوست ) بایستی صادقانه پاسخ داده شود ، اینست : " چرا در سال 57 انقلاب شد؟"
مردم ما پیش از سال 57 چه بر سرشان رفته بود ؟ جنبش مشروطه چرا موفق نشده بود؟ در دههء 40 چه اتفاقات کیفی در لایه های فکری جامعه رخ داد؟ احزاب چه هدفهایی داشتند؟ روشنفکران و حتی روحانیون چه آرمانهایی را دنبال میکردند؟ دههء 50 و بخصوص سال 57 مردم چرا به خیابان ریختند؟ شعارهایشان و خواسته هایشان چه بود؟
من بعنوان یک زن ستمدیده از دست اسلام سیاسی ، بخوبی شعارهای سال 57 را بیاد دارم. آنزمان 11 سالم بود و فریادهای  " برادری، برابری ، حکومت عدل علی " ، " زندگی مصرفی معادل بردگی است" و همچنین "استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامی"  را میشنیدم. مردم با چه شور و هیجانی و با چه امیدهایی پادگانها را به تصرف در می آوردند و خواهان مسلح شدن بودند. از شعارهای خونبار که بوی مرگ و کشتار و انتقام میداد که بگذریم، بهمن سال 57 با سرود
" بوی گل سوسن و یاسمن آید
عطر بهاران کنون از وطن آید
جان ز تن خستگان سوی تن آید...
بگذرد اين روزگار،تلخ تر از تلخ
بار دگر روزگار چون شکر آيد
هر چه مجاهد ز بند و حبس در آيد
مهر فساد و ستم دگر به سر آيد"
همگی منتظر بهاری بودیم در زمستان گُر گرفتهء سراپا ایثار و فداکاری برای تحقق عدالتی که سمبلش بر اساس اعتقادات مردم مسلمان ایران " علی " بود. عدالتی که  زن و مرد و فامیل و غریبه و مسلمان و غیر مسلمان نمیشناخت. بر حسب آیه ای از قران که: " ان اکرمکم عندالله اتقیکم" ، برترین انسانها باتقواترینشان هستند ،  یعنی تمام انسانها با هم برابرند و تنها معیار و ملاک برتری انسانها ، سلامت فکر و عملشان است.
آری ، ما به اینها دل خوش کرده بودیم. ما نمیدانستیم که برتری از نظر اسلام سیاسی به نرینگی آدمها بستگی دارد و زن در حکومت مذهبی نیمی از یک مرد ارزش و بها خواهدداشت. ما نمیدانستیم که شعار استقلال آزادی هرگز با جمهوری اسلامی سنخیت و سازش ندارد و ما خبر نداشتیم که شعار زندگی مصرفی معادل بردگیست، به بردگی بیشتر کشورمان منجر میشود تا جاییکه سه دهه بعد بازار ایران از کالاها و تولیدات داخلی تهی و لبریز از بنجل های چینی خواهدشد.
ما نمیدانستیم که بهاری نخواهد بود و جز بوی خون و غیر از پرپر شدن جوانها و مردم کشورمان و جز چوبه های دار چیز دیگری در وطنمان نخواهیم داشت. " روزگار چون شکر " شوخی تلخی بود آنگونه که حتی اشک شور هم ذره ای از تلخی اش را نمیکاهد.
در دوران راهنمایی و پس از آن در دوران دبیرستان، آغاز دههء 60 ، در مواقعی که " وضعیت سفید " بود!و برقها وصل و تلویزیونها روشن، نمیدانستیم که با نوای کاروان آهنگران پایه های چه حکومتی در حال مستحکمتر شدن است. با صدای بلبل خمینی گمان میکردیم که جانباختگان راه وطن در جبهه های جنگ همیشه عزیز و گرامی و مجروحین و معلولین جنگ همواره روی چشم ملت ایران بویژه مورد محبت نسلهای بعد قرار خواهندگرفت. هرگز تصورش هم نمیرفت که بسیاری از آن مجروحان جنگ، بعدها به خودکشی دست بزنند یا در اعتراضات به سیاستهای حکومت دستگیر گردند و یا کنج انزوا گزیده و در فقر و مریضی و لاعلاجی از دردهای جسمی و فکری به مرگ خود راضی شوند.
ما وقتی پای برنامه های تلویزیون مینشستیم و بخصوص وقتی صحبتهای محسن قرائتی را ( با آن چهرهء بشاش و لبخندش) در برنامهء " درسهایی از قران" میشنیدیم ، به عدالت و برابری و آزادی و آگاهی باورمند شده بودیم و به اینکه در حکومت اسلامی، حاکم وقت همچون علی حتی به برادرش هم اجازه نمیدهد دیناری از بیت المال را تصرف کند ، و حق الناس را بخورد و رویش هم یک لیوان آب خنک !  وقتی از ظلم و فساد دربار سلطنت میشنیدیم و احکام مفسد فی الارض بودن ساواکیها و سران ارتش رژیم قبل را میشنیدیم، هرگز نمیتوانستیم باور کنیم که بزودی در زندانهای ایران جوانها را صدتا صدتا تیرباران میکنند. هرگز مطلع نبودیم که با هر هجوم کشور بیگانه به خاکمان ، سروهای آزاد  بدست حکومت خودمان شکسته و از ریشه برکنده میشود.
و سالها و دهه ها که گذشت...سرود : ای شاه خائن آواره گردی. خاک وطن را ویرانه کردی. کشتی جوانان وطن. آه و واویلا. کردی هزاران تن کفن. آه و واویلا..... را در زندان اوین ( سال 90 و 91 ) همراه با دیگر همبندیهایم اینچنین خواندم: محمود خائن. آواره گردی. خاک وطن را ویرانه کردی. کشتی جوانان وطن آه و وایلا. کردی هزاران تن کفن. آه و واویلا
چه شد آن برادری. برابری.حکومت عدل علی و کجا رفت استقلال و آزادی؟
و حال چه ظالمانه است که با کوله باری سنگین از خاطرات تلخ زندگی و با قلبی دردمند از تمام اتفاقات عجیب و بسیار مهیب عمرمان ، حتی اجازه نداشته باشیم خاطره بنویسیم و یادی کنیم از گذشته های دور و نزدیک که لحظه ای دست از سرمان برنمیدارد. لحظه ای نیست که نامی و خبری ما را به اوین برنگرداند و در کنار همبندیهای قدیم و زندانیان جدید ننشاند.
و چه آتشی در دلمان شراره میکشد وقتی که حتی اجازه نداریم بپرسیم که : چرا ؟
چرا کشتید ( و می کشید) ؟
چرا شکنجه دادید ( و شکنجه میدهید) ؟
چرا تبعید کردید ( و تبعید میکنید) ؟
چرا  فریب دادید و همچنان فریب میدهید؟
آخر چرا اینهمه  سرکوب؟ چرا؟
فقط بخاطر اینکه پول و ثروت بیشتر و قدرت داشته باشید؟
پاسخ حکومتیان حتما"اینست که : " برای جلوگیری از فعالیتهای مخالفین حکومت و مبارزه با ضد انقلاب" !
اما آخر کدام ضد انقلاب؟  مجاهد؟ فدایی؟ فرقان ؟ کمونیست؟ مارکسیست؟ ملیون؟ کدام ضد انقلاب؟  اینها که خودشان در انقلاب 57 نقش و اثر داشتند.اینها که خودشان انقلاب کردند! اگر باندبازی نبود و جناحی ( روحانیت )  بر جناحهای دیگر غالب نمیشد و چنانچه حکومت ، به وعده هایش عمل میکرد که اصولا" " ضد انقلاب" وجود نداشت! خودتان" ضد انقلاب" ساختید. خودتان بگونه ای توتالیتر عمل کرده و دوستان را به دشمنان بدل کردید!
سوال من ساده تر ازینحرفهاست. سوالم اینست که: آیا فوق فوقش 90 سال عمر ، ارزش اینهمه ظلم و بیداد برای کسب ثروت را دارد؟
چرا با صداقت و اعتراف به اشتباهات و اظهار پشیمانی و جبران خطاهای خود ، بطور مسالمت آمیز قدرت را به نیروهای مردمی وانمیگذارید؟
چرا نمیخواهید باقی ماندهء عمر خود را با  پرونده ای شفاف  بپایان برسانید؟ چرا؟

اشرف علیخانی
ساکنان کمپ لیبرتی در عراق گروگان سیاست بازی رهبری مجاهدین؟ 
حنیف حیدرنژاد
به گزارش سایت همبستگی ملی "روز پنجشنبه 11ژوئيه2013 (20تير92) جرد گنسر، از وكلای ساكنان اشرف و ليبرتی طي يك كنفرانس مطبوعاتی در مقابل مقر سازمان ملل در نيويورك اعلام كرد از طرف ساكنان شكايتی به سازمان ملل ارائه كرده كه در آن، موارد نقض مستمر ميثاق ملل متحد و زير پا گذاشتن قوانين و ضوابط مربوط به كارمندان سازمان ملل توسط يونامی و شخص مارتين كوبلر تشريح شده است."[1]
در موضوعی که رهبری مجاهدین تلاش دارد تا آن را از طریق وکیل "مجاهدان اشرف و لیبرتی" منتشر کند، نکات قابل تأملی وجود دارد، از جمله در "خلاصه اجرائی شکایت" آمده است:
"- در 18فوريه 2012، اولين گروه از ساکنان کمپ از اشرف به کمپ ليبرتی انتقال يافتند. ساکنان بلافاصله دريافتند که وضعيت کمپ ليبرتی از انتظارات آنها و يادداشت تفاهم و قوانين بين المللی بسا خرابتر است و ساکنان امکان دسترسی سريع به معالجات درمانی، امکان زيستی مکفی، آب، بهداشت، برق، سيستم های خنک کننده، امکانات مناسب برای بيماران ندارند و از امکان ملاقات با حاميان و ارتباطات معمول و آزادانه با دنيای بيرون محروم هستند. علاوه بر اين، آنها سريعاً متوجه شدند که خروجشان از کمپ ليبرتی ممنوع است."
در این نوشته همچنین آمده است: در فصول مختلف شکايت ارائه شده به سازمان ملل، جنبه های مختلف اين پرونده از جمله سوابق استقرار قانونی مجاهدين در عراق، انتقال اجباری مجاهدان از اشرف به ليبرتی، فقدان امنيت در ليبرتی، نقض مستمر قوانين بين المللی توسط سازمان ملل و دولت عراق، بی توجهی به نظريه گروه کار بازداشتهای خودسرانه، موضوع اموال و غرامت ها، شرايط زيستی نامناسب و رد درخواستهای ساکنان برای بهبود وضعيت امنيتی ليبرتی، ضرورت تحقيقات در مورد عملکرد کوبلر و ديگر جنبه های پرونده، با استناد به قوانين بين المللی تشريح شده است. اين شکايت به ويژه خواستار آن است که در خصوص نقض ميثاق ملل متحد و قوانين مربوط به حقوق پناهندگان، تحقيقات کامل انجام شود و مسئولان نقضها و شخص مارتين کوبلر در مقابل عدالت قرار بگيرند و حسابرسی شوند."
در قسمت پایانی نیز درخواست شده است: "با توجه به نقض مستمر قوانين حقوق بشر بين المللی که در اين شکايتنامه به آنها اشاره شد، و با توجه به فقدان امنيت و سلامت ساکنان، ما محترمانه از سازمان ملل می خواهيم تا اين اقدامات را انجام دهد: 
- بر اساس فصل هفتم شرح وظايفش که به تمديد کار يونامی می پردازد، شورای امنيت بايد خواستار بازگشت فوری ساکنان ليبرتی به اشرف شود و کمپ اشرف را به عنوان يک کمپ پناهندگی با پرچم سازمان ملل تحت کنترل کميساريای عالی پناهندگان ملل متحد اعلام کند."[2]
در آن نوشته تلاش شده تا مارتین کوبلر مقصر همه مصائب و مشکلات ساکنین لیبرتی معرفی شود و از دبیرکل ملل متحد نیز خواسته شده است:" بان کی مون دبيرکل ملل متحد، بايد شخصاً يک تحقيق جامع را در رابطه با سوء عمل های نماينده ويژه اش کوبلر شروع کند."
رهبران مجاهدین که خواستار پاسخگوئی کوبلر هستند، خود نیز باید به پاسخگوئی در مورد خود و سیاست هایشان پرداخته و به سوالاتی که در این زمینه وجود دارد جواب دهند، برای مثال:
1- آیا انتقال مجاهدین از اشرف به لیبرتی اجباری بوده است؟
برخلاف آنچه که رهبری مجاهدین عنوان می کند، انتقال مجاهدین از اشرف به لیبرتی نه تنها اجباری نبوده است، بلکه حاصل یک توافق سیاسی بین سازمان مجاهدین خلق ایران، دولت آمریکا، سازمان ملل و دولت عراق بوده است، اطلاعیه شماره 9 دبیرخانه شورای ملی مقاومت 27 خرداد 1392/ 17 ژوئن 2013:
"ج. ساكنان اشرف بر اساس اطلاعيه 4ديماه90 (25دسامبر2011) وزير خارجه آمريكا و پيامهاي او مبني بر تأمين امنيت و سلامت آنها، جابه جايي به ليبرتي را پذيرفتند. خانم كلينتون در اين اطلاعيه تأكيد كرد: «نمايندگان سفارت آمريكا به طور منظم و متناوب از لیبرتی بازدید خواهند کرد.» از روز 21 بهمن 91/  9 فوریه 2013 تاکنون، نمایندگان آمریکائی تنها دو بار از لیبرتی بازدید کرده اند.
د. در توافقنامه چهار جانبه آمريكا، ملل متحد، عراق و ساكنان در 17 اوت 2012، آمريكا متعهد شد از« امنيت و سلامت» ساكنان حمايت خواهد كرد. بر اساس اين توافقنامه گروههای ششم و هفتم و هشتم از اشرف به ليبرتي رفتند."[3]
جدا از فیلم هائی که در سیمای آزادی مجاهدین نمایش داده شده که در آن دیده می شد چگونه ساکنین اشرف یکی یکی  وسایلشان را برای بازرسی تحویل نیروهای عراقی داده و پس از بازرسی شخصی، خود نیز سوار اتوبوس می شدند، پذیرش "انتقال اجباری" ساکنین اشرف از  آن جهت نیز دشوار است زیرا  آن مجاهدینی که در مقابل نیروهای مهاجم ارتش عراق به اشرف در تاریخ 19 فروردین 1390/ 8 آوریل 2011 آنگونه مقاومت کرده بودند که در آن 31 نفر کشته و 300 نفر زخمی شدند، افرادی نیستند که به راحتی تن به تخلیه و جابجائی اجباری اشرف بدهند. نظر به همین سابقه نمی توان به راحتی ادعای رهبری مجاهدین مبنی بر "انتقال اجباری" از اشرف به لیبرتی را قابل باور دانست.
همچنین بی اطلاعی رهبری مجاهدین از وضعیت خراب و نبود زیر ساخت ها و امکانات زیستی مناسب در لیبرتی قابل قبول نمی باشد، زیرا آنگونه که در خلاصه اجرائی "شکايت مجاهدان اشرف و ليبرتی به سازمان ملل توسط وکلا جرد گنسر و کريس فلچر" که فوقا به آن اشاره شد، آمده است:" در 18فوريه 2012، اولين گروه از ساکنان کمپ از اشرف به کمپ ليبرتی انتقال يافتند. ساکنان بلافاصله دريافتند که وضعيت کمپ ليبرتی از انتظارات آنها و يادداشت تفاهم و قوانين بين المللی بسا خرابتر است و ساکنان امکان دسترسی سريع به معالجات درمانی، امکان زيستی مکفی، آب، بهداشت، برق، سيستم های خنک کننده، امکانات مناسب برای بيماران ندارند."
بنابراین از همان آغاز وضعیت زیستی در لیبرتی برای رهبری مجاهدین مشخص بوده است. آخرین گروه (هشتمین گروه) از ساکنین اشرف در تاریخ 20 مهر 1391/  11 اکتبر 2012 از اشرف به لیبرتی منتقل شد. اگر واقعا شرایط نامناسب زیستی در لیبرتی برای رهبری مجاهدین موضوعی بود که بخواهد در مقابل آن بر سر انتقال به لیبرتی مخالفت نماید، می توانست که بر آن پافشاری کند. حال آنکه آنزمان موضوع مهم تری(!) که بر سر آن با سازمان ملل و دولت عراق اختلاف ایجاد شده بود یک دستگاه "ليفتراک سرقت شده توسط نيروهای عراقی و انتقال قسمت ديگری از نيازمندي های مجاهدان اشرف به ليبرتی و تحويل دادن 22 تريلی بارهای تحويل نشده آنها در ليبرتی" عنوان شده بود.[4]
با در نظر داشت آنکه بین انتقال اولین گروه (18 فوریه 2012) تا آخرین گروه (11 اکتبر 2012)  از اشرف به لیبرتی تقریبا 9 ماه فاصله وجود داشته است، نمی توان پذیرفت که رهبری مجاهدین از کمبود ها و مشکلات زیستی یا امنیتی در لیبرتی بی اطلاع بوده است. اگر رهبری مجاهدین مشکلات زیستی یا حتی امنیتی در لیبرتی را واقعا  جدی می دانست، می توانست در این 9 ماه با انتقال بقیه نیرو ها از اشرف به لیبرتی تا حل و فصل کامل کمبود ها مخالفت کند.
2- آیا اشرف امن تر از لیبرتی می باشد؟
رهبری مجاهدین در "شکايت مجاهدان اشرف و ليبرتی به سازمان ملل توسط  وکلا جرد گنسر و کريس فلچر" پس از برشمردن کمبودهای زیستی و امنیتی در لیبرتی خواهان آن است که: "با توجه به نقض مستمر قوانين حقوق بشر بين المللی که در اين شکايتنامه به آنها اشاره شد، و با توجه به فقدان امنيت و سلامت ساکنان، ما محترمانه از سازمان ملل می خواهيم تا اين اقدامات را انجام دهد: بر اساس فصل هفتم شرح وظايفش که به تمديد کار يونامی می پردازد، شورای امنيت بايد خواستار بازگشت فوری ساکنان ليبرتی به اشرف شود و کمپ اشرف را به عنوان يک کمپ پناهندگی با پرچم سازمان ملل تحت کنترل کميساريای عالی پناهندگان ملل متحد اعلام کند."
اما آیا واقعا "امنیت و سلامت" ساکنان لیبرتی در اشرف تامین و تضمین بیشتری دارد؟ از زمان استقرار نیروهای اشرف در لیبرتی تا کنون سه بار به این کمپ حمله شده است: حمله اول: 9 فوریه 2012 با8  کشته و 100 زخمی، حمله دوم: 29 آوریل، اصابت موشک ها به کنار کمپ، کسی کشته یا زخمی نشد، حمله سوم: 27 خرداد 1392/ 15 ژوئن 2013 که طی آن دو نفر کشته و 70 نفر زخمی شدند.
بیلان وضعیت امنیتی در اشرف اما، کاملا وخیم تر است: در یک حمله ارتش عراق به قرارگاه  اشرف در تاریخ 28.07.2009،  11نفر کشته و 400 نفر زخمی  و 35 نفر دستگیر شدند. در یک یورش دیگر سربازان عراقی با ماشین و زره پوش و با تیراندازی مستقیم به ساکنین اشرف که در تاریخ 8 آوریل 2011 انجام شد نیز 31 کشته و 300 نفر زخمی شدند
به این ترتیب سوال اینجاست که چرا با وجود خطرناک تر بودن اوضاع و شرایط امنیتی در اشرف، رهبری مجاهدین وضعیت در آنجا را مناسب تر از لیبرتی جلوه داده و اساسا چرا بجای اصرار بر انتقال هرچه سریعتر ساکنین لیبرتی و اشرف به کشورهای ثالث، بر بازگشت آنها به اشرف تاکید دارد؟ رهبری مجاهدین تاکید دارد که در اشرف امکان پناه گرفتن و سنگر گیری بهتر از لیبرتی می باشد. اما اگر خطر در لیبرتی، امکان حمله خمپاره ای است، در اشرف اما، هم احتمال حمله خمپاره ای و موشکی و هم امکان تهاجم زمینی در ابعاد بسیار بزرگتر  وجود دارد.
3- بازی و  بده و بستان سیاسی به قیمت جان ساکنین اشرف و لیبرتی
رهبری سازمان مجاهدین در یک بازی سیاسی با دولت آمریکا در تلاش بود تا در ازاء انتقال نیروهایش از اشرف به لیبرتی، خارج شدن از لیست تروریستی را به دست بیاورد. پافشاری رهبری مجاهدین برای گرفتن این امتیاز قبل از انتقال نیروها به لیبرتی به قیمت جان ده ها تن از ساکنین اشرف تمام شد. تا آنکه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا بدون هیچ گونه ابهامی تاکید کرد شرط خروج مجاهدین از لیست تروریستی همکاری در  انتقال از اشرف به لیبرتی می باشد:
"هيلاری کلينتون، وزير امور خارجه آمريکا، روز چهارشنبه گفته است که همکاری مجاهدين خلق در بستن اردوگاه اشرف تاثير مهمی در تصميم گيری ايالات متحده در خصوص وضعيت  اين گروه  در فهرست «گروه‌های تروريستی خارجی» دارد.

هيلاری کلينتون که با اعضای کنگره آمريکا صحبت می‌کرد، گفته است: «با توجه به تلاش‌ها برای جابه‌جايی ساکنان (اردوگاه اشرف)، همکاری مجاهدين خلق برای بستن صلح آميز و موفقيت آميز اردوگاه اشرف، پايگاه اصلی شبه نظامی مجاهدين خلق، يک عنصر کليدی در هرگونه تصميم گيری در خصوص وضعيت سازمان مجاهدين خلق در فهرست گروه های تروريستی خارجی است

در همین زمینه، يک مقام ارشد دولت آمريکا که نخواسته نامش فاش شود، به خبرگزاری رويترز گفته است: اظهارات خانم کلينتون در روز چهارشنبه پيامی عمدی به مجاهدين خلق بود. اين مقام آمريکايی اضافه کرده است:«يکی از دلايلی که ما می خواستيم اين پيام را بدهيم اين است که همکاری مجاهدين خلق تاکنون ناهمگون و متناقض بوده است

اين مقام آمريکا اضافه کرده است: واشينگتن می خواست به مجاهدين نشان دهد که راهی به جلو برای همکاری در بستن اردوگاه اشرف وجود دارد. اين مقام آمريکايی در ادامه اضافه کرده است:«اگر آنها تصميم بگيرند که مقابله بکنند، اين را بايد بدانند که رفتار آنها يک عنصر کليدی در تصميم در باره وضعيت (مجاهدين خلق) در فهرست گروهای تروريستی خارجی است."[5]
 رادیو فردا / 11.12.1390
رهبری مجاهدین در بازی سیاسی با آمریکا باید که برای جلب رضایت دولت آمریکا از اشرف خارج و به لیبرتی می رفت و باید به این خواست دولت آمریکا تن می داد. از آنطرف اما دولت آمریکا به وعده های خود مبنی بر تضمینِ تامینِ امنیت در لیبرتی و تضمینِ تامین نیازهای صنفی و درمانی و امکانات زیستی، آنگونه که رهبری مجاهدین انتظار داشت عمل نکرد. به بیان ساده، رهبری مجاهدین در این بازی سیاسی از دولت آمریکا "رودست" خورد. از آنجا که رهبری مجاهدین می داند توان "شاخ به شاخ" شدن با دولت آمریکا را ندارد، تلاش می کند تا با برجسته کردن نقش مارتین کوبلر او را مسئول وضعیت نابسامان لیبرتی معرفی کند. با وجودی که رهبری مجاهدین تجربه کرده و دیده است که در بازی سیاسی با دولت آمریکا هیچ کارت برنده ای در دست نداشته و توان هماوردی ندارد، باز اصرار دارد: "مریم رجوی، از مسئولان ارشد سازمان مجاهدین خلق ایران، روز پنج‌شنبه، ۱۰ اسفندماه، از سازمان ملل خواست امنیت اعضای این سازمان در عراق را تضمین کند. به گفته خانم رجوی، اکنون «تنها راه» این است که این اعضا، همگی از عراق به ایالات متحده انتقال داده شوند"[6]
رهبری مجاهدین به خوبی می داند که امکان انتقال دسته جمعی ساکنان لیبرتی و اشرف به آمریکا وجود ندارد، پس چرا چنین خواستی را مطرح می کند؟ طرح این خواست از سوی رهبری مجاهدین برای آن است که اگر انتقال دسته جمعی به آمریکا میسر نشد (که خوب می دانند نه تنها انتقال دسته جمعی به آمریکا ممکن نیست، بلکه انتقال دسته جمعی به کشورهای دیگر غربی نیز به هیچ وجه امکان پذیر نخواهد بود)، بتوانند مانع پناهندگی و انتقال انفرادی نیروها به کشور های ثالث شده و سعی دارند تا آنجا که امکان پذیر است موافقت برای انتقال در دسته های چند صد یا چند ده نفره (نمونه آلبانی) را به دست آورند. اگر این نتیجه گیری درست باشد، باید گفت تاوان اصرار بر این سیاست، طولانی شدن پروسه انتقال نیروها به خارج از عراق می باشد. اگر این نتیجه گیری درست باشد، معنی چنین سیاستی آن است که نیروهای ساکن در لیبرتی به گروگان رهبری مجاهدین درآمده اند، زیرا آنها امکان تصمیم گیری فردی برای خروج از این بن بست را ندارند. به این ترتیب تا زمان رسیدن رهبری مجاهدین به خواسته هایش، ساکنین لیبرتی کماکان روزانه در معرض خمپاره باران و کشته شدن قرار خواهند داشت.
4- چرا رهبری مجاهدین بر انتقال دسته جمعی ساکنین لیبرتی اصرار دارد؟
سازمان مجاهدین خلق در تقریبا تمام کشورهای غربی (اروپای غربی و  آمریکای شمالی) دفتر و تشکیلات دارد. قائدتا برای رهبری مجاهدین نباید انتقال نیروهای ساکن در لیبرتی به کشورهای مختلف مسئله ای باشد. اما آیا اصرار بر "انتقال دسته جمعی" به یک کشور، به این خاطر است که مثلا  "ارتش آزادیبخش ملی ایران" در خاک آمریکا تجدید سازماندهی شده و از آنجا برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی اقدام شود؟ کاملا واضح است که پاسخ چیست. بنابر این وقتی سازمان مجاهدین در کشورهای مختلف تشکیلات دارد و می تواند نیروهای خارج شده از عراق را جذب این تشکیلات کند، پس نگران چیست؟
ارزیابی من آن است که رهبری سازمان مجاهدین بخوبی از شدت انتقادات و اعتراضات در بین نیروهای خود در عراق آگاه است. بر همین اساس قابل پیش بینی است که پس از خروج این نیروها از عراق، میزان قابل توجهی از آن نیروها جدا شوند. درصد کمتری از این جداشدگان آمادگی آن را دارند یا به سرعت، یا پس از مدت کوتاهی، در مورد آنچه بر آنها در درون تشکیلات گذشته است حرف بزنند و انتقادات خود به رهبری سازمان را علنی کنند. این همان چیزی است که رهبری مجاهدین از آن هراسناک است و در تلاش است با طرح بازگشت از لیبرتی به اشرف، "ضرر" را به حداقل ممکن برساند. اگر ارزیابی من درست باشد، باید گفت متاسفانه برای رهبری مجاهدین کشته شدن نیروها بر اثر خمپاره و یورش نیروهای عراقی، به نسبت علنی شدن انتقادات به رهبری و جداشدن نیروها از سازمان، "ضرر" کمتری به حساب می آید.
5- طرح شکایت به سازمان ملل چه معنی می دهد؟
با آنچه که در بالا آمد می توان حدس زد که طرح شکایت به سازمان ملل تاکتیکی است از سوی رهبری سازمان مجاهدین تا اینگونه وانمود شود که گویا این رهبری از وضعیت موجود در لیبرتی و عراق ناخوشایند است. اما تاکید رهبری مجاهدین بر بازگشت به اشرف بحای خروج هرچه سریعتر از عراق، و برجسته کردن نقش مارتین کوبلر به عنوان مسبب همه بدبختی ها و فرار از پاسخگوئی فردی و توضیح نقش و مسئولیت خود، این تردید را  ایجاد می کند که مسئله رهبری مجاهدین به واقع خروج از وضعیت موجود نیست.
از طرف دیگر یک سوال جدی نیز وجود دارد که کافی بودن "شکایت" فوق از سازمان ملل را زیر سوال برده و باور به آن را کم می کند. در همان "خلاصه اجرائی شکايت مجاهدان اشرف و ليبرتی" که قبلا به آن اشاره شد آمده است: "ساکنان همچنين دريافتند که حقوق قانونی شان نقض شده، چرا که حبس آنها هرگز قانوناً تأييد نشده است، از ورود وکلايشان به کمپ ليبرتی ممانعت به عمل آمده و لذا آنها قادر به برقراری ارتباطات و مشورت با ساکنان نيستند. هيچ منبع و مکانيزمی برای ارائه شکايت وجود ندارد و ساکنان قادر نيستند وضعيت بازداشت خود را در دادگاهی به چالش بکشند."
رهبری مجاهدین باید پاسخ دهد که منظور از آنکه "هيچ منبع و مکانيزمی برای ارائه شکايت وجود ندارد و ساکنان قادر نيستند وضعيت بازداشت خود را در دادگاهی به چالش بکشند" چه می باشد. تا کنون به کدام مرجع قضائی شکایت شده است؟ با کدام مکانیزم ها؟ رهبری مجاهدین برای پایان دادن به بن بست موجود در لیبرتی و خطر افزاینده ی مرگ نیروها در لیبرتی در چه زمانی و کجا به کدام دادگاه شکایت برده است؟ چرا نتیجه این اقدامات به افکار عمومی اطلاع داده نشده است؟
رهبری مجاهدین به خوبی می داند انجام مصاحبه و کنفرانس مطبوعاتی در مقابل دفتر سازمان ملل شرایط لیبرتی را تغییر نمی دهد، همچنین خوب می دانند شکایت به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و نامه برای دبیرکل سازمان ملل هرچند مثبت می باشد، اما به سرعت چیزی را تغییر نخواهد داد. آنچه که از این فعالیتها ی سیاسی- تبلیغی حاصل می شود این است که نیروها و هوادارن سازمان مجاهدین خلق فکر کنند که گوئی رهبری سازمان برای پایان دادن به این وضعیت بیکار ننشسته و دارد اقداماتی انجام می دهد. در چنین شرایطی رهبری مجاهدین  می تواند با طولانی شدن بحران لیبرتی، تقصیر ادامه بن بست را بر گردن دیگران بیاندازد.
اما در صورتی که رهبری سازمان مجاهدین به طور جدی مایل است بن بست لیبرتی خاتمه داده و خود در طولانی شدن آن نقشی ندارد، می تواند بر اساس اسنادی که در دست دارد به مراجع قضائی جهانی شکایت ببرد. آیا چنین اقدامی کرده است؟ باید توجه داشت که مسئله، دعوا بر سر یک دستگاه لیفتراک یا اموال منقول و غیر منقول در اشرف نیست، موضوع، موضوع جان هزاران انسان است که هرگونه تعلل و پیگیرهای لازم، خطر از دست رفتن جان های بیشتر را با خود به همراه دارد. از همین رو مهمتر و قابل باور تر از اقدامات سیاسی- تبلیغی، اقدامات مشخص قضائی در عرصه بین المللی می باشد. از جمله ابزارهای موجود در این زمینه که می توان از آن کمک گرفت اساسنامه دادگاه جنائی روم می باشد.
حمله با خمپاره به لیبرتی از مصادیق جنایت جنگی است. ذیل جنایات جنگی در ماده 8، بند 2، حرف ب اساسنامه دادگاه جنائی روم این چنین آمده است:
" ب) نقض موارد دیگر قوانین حقوقی و عرفی که در منازعات مسلحانه بین المللی قابل اعمال هستند و در چهارچوب قوانین بین الملل تثبیت شده اند:
1- حملات عمدی بر ضد غیرنظامیان با قصد حمله علیه آنان، یا افراد غیرنظامی که مستقیماً در این مخاصمات شرکت ندارند؛
2- حملات عمدی به سوی اهداف غیرنظامی، یعنی اهدافی که دارای کاربرد نظامی نیستند؛
5- هرگونه بمباران یا حمله به شهرها، روستاها، نقاط مسکونی یا ساختمانهایی که تحت حمایت نظامی قرار ندارند و اهداف نظامی محسوب نمی گردند؛
6- کشتن یا مجروح کردن یک فرد نظامی که دست از جنگ کشیده است یا دیگر طریقه ای برای دفاع از خود ندارند و به میل خود تسلیم  شده اند."[7]
رهبری مجاهدین می تواند هرچقدر که مایل است بر سر مارتین کوبلر فریاد بزند و او را مسبب همه خرابی ها نشان دهد، یا تظاهرات و کنفرانس مطبوعاتی برپا کند، همه این ها از مسئولیت خود رهبری مجاهدین چیزی کم نمی کند و اینکه خود این رهبری است که قبل از هرکس دیگری در قبال حفظ جان تک تک نیروهای تحت فرماندهی اش در عراق باید پاسخگو باشد. آیا رهبری مجاهدین ابزار و ظرفیت ها حقوقی بین المللی را می شناسد و از آن ها برای پایان دادن به بحران در لیبرتی استفاده کرده است. اگر نه چرا؟ و اگر آری، چرا به افکار عمومی گزارش نمی دهد؟
رهبری مجاهدین اجازه ندارد ساکنین لیبرتی را گروگان اهداف و بازی های سیاسی خود بگیرد. حفظ جان ساکنین لیبرتی بالاترین اولویت است و باید تمام اقدامات لازم برای خروج هرچه سریعتر آنان از عراق و انتقالشان به کشورهای ثالث فراهم گردد. جلوگیری از خروج انفرادی یا در دسته های کوچک و اصرار بر انتقال دسته جمعی تنها به یک کشور خاص، ساکنین لیبرتی را به گوشت دم توپ تبدیل می کند. اگر رهبری مجاهدین خود را مسئول طولانی شدن عمدی این وضعیت نمی داند و مدارک و اسنادی دال بر "نقض مستمر ميثاق ملل متحد و زير پا گذاشتن قوانين و ضوابط مربوط به كارمندان سازمان ملل توسط يونامی و  نقض مستمر قوانين حقوق بشر بين المللی " در اختیار دارد و بر این باور است که عدم همکاری سازمان ملل، دولت عراق و دولت آمریکا شرایط موجود را در لیبرتی بوجود آورده و آنها را مسبب مرگ ساکنین لیبرتی می داند، باید از طریق مراجع قضائی بر علیه آنها اقامه دعوا کند.
رهبری سازمان مجاهدن به تیمی از برجسته ترین حقوق دانان بین المللی دسترسی داشته و به لحاظ مالی نیز در به جریان انداختن چنین پرونده ای مشکلی ندارد. از این رو باید تمام تلاش خود را به عمل آورد تا هرچه سریعتر جان افراد ساکن در لیبرتی و اشرف تضمین شده و به خارج از عراق منتقل شوند.

حنیف حیدرنژاد
16.07.2013









منبع:پژواک ایران