۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

نفرت در هنرِ تنزل یافته ی مجاهدین خلق


هيچ بر آن نبودم در نوشته هايم از نفرت بگويم. برآن بودم هماره از عشق بنويسم، آنچه كه كم داريم و از اينروست كه غم داريم.

“گر عشق نبودی و غمِ عشق نبودي
چندين سخنِ نغز كه گفتی كه شنودی
ور باد نبودی كه سرِ زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق كه نمودی”
(شهاب‏‌الدین سهروردی, فی حقیقة العشق یا مونس العشاق)

عشق، جوهره‌ی هستی و علتِ بودن و زيستن است. شاعر را می شود از شعرش شناخت، شعر، تصويرِ شاعری است كه آگاهانه به سراغِ  پديده ها و مسائل می رود. آينه ای ست در برابرش تا نگاه، نگرش و باورش را بشناسيم و دريابيم چگونه مناسباتِ انساني را با پيرامونِ خود تنظيم می كند.
سال ها پيش يك ترانه ی آلمانی شنيدم به نامِ "دوستت ندارم ich liebe dich nicht"  برايم اين نوع از بيان در غالبِ ترانه، تا حدی تازه و حتا ناباورانه بود. فردِ انساني ممكن است به طورِ منفرد احساساتِ متفاوتی را تجربه و در اشكالِ مختلف آن را بيان كند، اما تكليفِ يك نهادِ سياسي، داستان ديگري ست. تراوشاتِ هنريِ! يك سازمانِ سياسی اساسن نمي تواند مبتني بر واكنشی بي منشأ باشد. ترانه‌ي "كلكسيون" اجرای گروهِ موزيكِ "اشرف"، نمادی برآمده از درونی ترين زوايای باوری ايدئولوژيك و مناسباتِ مسلط بر ساختارِ يك نهادِ سياسی به نامِ سازمانِ مجاهدينِ خلق است.
فرهنگِ واژگانی در اين ترانه كه خطاب به منتقدين موردِ مصرف! قرار می‌گيرد، به طرزِ غم انگيزي، خبر از فاجعه اي اسفبار مي دهد كه نبايد از كنار آن بسادگی گذشت. ترانه‌ی "كلكسيون"، مانيفيستِ مجاهدين خلق است در گذار از انقلابِ ايدئولوژيك. تلاشی شكست خورده و نخ نما از فرهنگ سازی ی ويرانگر.... نفیِ منتقد.. و حذفِ مخالف....!
واژگانی كه در رٌپ رٌپه ی موسيقايی ی هيستريك اش بر چشم های روشنِ آفتاب، سايه می كشد و در ضرب آهنگ های نبضی پريشان، تلخ رودِ لحظه های نابِ بيداری را به حفره های بی پايانِ فراموشی، به مردابِ نفرت می راند. برزخی متروك كه چون تيغِ حريقِ خاكستر بر باغِ بيداری، زمزمه ی مرگ می پاشد. جهانِ بي رنگين كمانی كه طاقتِ باران ندارد.
موسيقيیِ رپ، موسيقیِ اعتراض و انتقاد است و نه شيوه ای در ردِ نقد و انكارِ منتقد. تاريخِ موسيقی ی رپ، نشان از تثبيتِ سبكی مردمي در بيانِ عصيان و اعتراض در برابرِ تبعيض و نابرابری های اجتماعی دارد. اينكه از سبكی اعتراضی همچون موسيقی ی رپ برای نفی و حذفِ منتقد بهره برداری شده، خود بدعتی ست كه ابزارِ نقد را وسيله ی اهانت به ساحتِ انسانی ی منتقد ساخته و گوش ها را به طاق لعنت می کوبد.
"كلكسيون"، بركه ای ناگاه تاريك و بي طربی ست كه دودفامِ زخمی ی زهرآلودِ بغضِ پر كينه اش را به يكباره بر صورت خورشيد تفو مي كند.
اين ترانه با رويكردِ تفسيرِ جامعه شناختی، ضد اگزيستانسياليستی ست و بشدت مبتني بر عنصرِ ايستايی، تماميتِ مفهوم خود را در يك چرخشِ تاريخي به قعرِ طيفی فسيلی پرتاب می كند و با خود نه نشانِ عشق دارد و نه رنگِ آزادي، برعكس تلنباری از حسِ مزمن و طاعونی ی نفرتی ست كه عجبا، اتفاقن بر منتقدينِ شوريده بر حكومتِ اسلامی تمركز دارد! پنجره ای كه بر روی هيچ هم گشوده نمی شود. ديوارِ بيزاری ست و تبلور شكست و وحشت و ويرانی، از آن دست كه تعبيری وارونه از واقعيت می دهد. تراكمِ تيرگي در واژه واژه ی آن غلظت می گيرد.
لفظِ تهديدآمیز در اين نفرين نامه! چون لكه ی سياه و شومی از پلك های بازِ آگاهی و انتخاب فاصله گرفته و گويی ارتفاعِ نگاهِ تهی اش تا همين امروز هم نخواهد كشيد. سمبلی ست از جغرافيای بی طراوت مرگ و نيستی. غروبِ قاصدکی كه پيامِ ظلمت دارد و چراغی را بر نمی تابد. عنكبوتی زرد و زهرآگين كه در پيله ی خودمحوری، تابوت خود را ميخ كوبيد.
اینکه چه شد سازمان مجاهدین خلق این ترانه آهنگ را که توسط گروه موسیقی "اشرف" اجرا و در سایت های رسمی و غیررسمی اشان منتشر شده بود، بسیار سریع جمع آوری کردند سوالی ست که باید البته خودشان پاسخ گو باشند!! اما گمان می رود طبق روال معمول اینان تنها آلترناتیو!!!) مسئولیت هیچ امری را برعهده نگرفته و خود را پاسخ گوی احدی نمی دانند!
----------------------------------------------------------
لینک ترانه ی کلکسیون
متن ترانه‌ی کلکسیون
خواننده روزبه
یادمه اون عقاب اوج کوهسارو
که دید اون کلاغ سالخورد و لاشخوارو
وگفت بیهده به بال م پر من میپیچی
زیر سقف ارمان من تو هیچی
عمر تو دراز با لجن هماعوش
هست روی تو سیاه خو گرفته با لوش
ولی من عمر کوته و همیشه بی نشونم
من چریک تیز بال اسمونم
حالا از فضای داستان خانلری
میرسیم به حرفهای واقعیتری
حرف این جماعت تو عافیت لمیده
تیغ شیخ تیز کرده خون ما مکیده
لمپن سیاسیای فیس بوکی
اون عروسکای رژیم خوکی
گند مال ملاهاست سر تا پاشون
حالا میگیرن فیگور اپوزیسیون
پس اینجا واقعا باید گفت که
میمون هرچی زشتر
اداش بیشتر
برقصه هرچه بهتر
شاباش بیشتر
میمون هرچی زشتر
اداش بیشتر
برقصه هرچه بهتر
شاباش بیشتر
ما در اینجا
با کلکسیونی از
ته کشیده و بریده و عتیقه و
عده ای تو آبگند شیخ و شه تپیده و
دریده و جویده و مواجهیم
یکیشون بمصداق بره عزیز لاجوردی
که سال شصت کرده با کمیته کوچه گردی
بود و در کمال نامردی
آری این پلشت
نامزدش رو لو میداد و زیر هشت
بقیه رو جلو میداد و با یک کشیده داده جا خالی و
افتاده به دست و پای خلخالیو
حالا با قمپز و قرشمالی
این نم کشیده کبریت بی خطر
شده دو آتیشه مدافع حقوق بشر
دنیا رو ببین واقعا
نمونه بعدی
یکی نرینه شاعر رسوب کرده در معابر فرنگ
تاجر گرفته قاچ زین تاجر آخوندهای فاجر دبنگ
شعر میسراید از مسیر روده
باب تازه ای در هنر گشوده
فاعلات و فاعلات و بی خجالت
شعر میگه در مناقب خیانت
زندگیش همچو قافیه است با ندامت
با رذالت
نمونه بعدی
دکتر روانپریش
با داداش ناتنی ش
شد به دمب کافه های قرن بیست و یک سریش
آره عقده مصاحبه با بی بی سی خرش کرد
عشق بچه معروفی خاک بر سرش کرد
از فشار بار فردیت قرمبید
سوزن واواک رسید و پنچرش کرد
فک طلای جوشی تمام بحثهای آنتی اپیزمنت
حالا جاده صاف کن ایه الله آدولفه با پنج شیش سنت
اهای رسانه ها یکی بره این بابارو تحویل بگیره الان سکته میکنه
بدونین ایرانو میشناسن با کوچیک خان
نه با تفاله هائی چون خالو قربان
آره تاریخ پاسخ شمارو میده
سرنوشت خائنا رو کی ندیده
حالا چون نجابت مجاهدین زیاده
میکنی هی تو سوء استفاده
فحش بم بده هی بزن فک
فحش تو نباشه بخودم میکنم شک
---------------------------------------

مهناز قِزِلٌو
یازده ژانویه ٢٠١٤ / استکهلم
Mahnaz_ghezelloo@hotmail.com

هیچ نظری موجود نیست: