۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه



تك سرفه هاي اندوهي كه تب دارند
خواب هايم را سياه كرده اند
بيا برگرديم به آخرين نگاه

تلخ، لابد كنايه ي عدم است
كه ضجه مي زند در واژه هاي مدام

پنجره هنوز زانو زده در ساحل بهانه هاي گيج
با نگاهي دست نخورده
ديگر مثل خودت نيستي
افتضاح ترين پايبندي ات به مرگ

حشره ها و هرزگي اشان بر تن هاي عريان
آهسته گريه ام مي گيرد تا تو را نقد نكنم
اما ادامه ي جنون
نيش هاي تو بود بر حنجره ي من

جاي خالي سردرگمي
در دقيقه هاي اكنون
زن را توي چايي مي ريزد
از شاخه ها ي بيراهه اي نامرئي


مهناز قزلو
يكم ژانويه ٢٠١٤- استكهلم

هیچ نظری موجود نیست: