۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

روز والنتین ، پالی‌آمِری polyamory و ، «عشق» ضربدری


همنشین بهار 
آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس

تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی

عشق می گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوشتر از صیادی است

گول من کن خویش را و غرّه شو

آفتابی را رها کن ذرّه شو

بر درم ساکن شو و بی خانه باش

دعوی شمعی مکن پروانه باش


عشق با عشقه یکی نیست.
عشقه، پیچک است شبه گیاهی است که در باغ پدید آید در بُن درخت...
اوّل میخ اش را در زمین سخت می‌کوبد پس سر برآرد. خود را در درخت می‌ییچد و همچنان می‌رود تا همه درخت را فرا گیرد، و چنانش شکنجه کند که نَم در درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می‌رسد به تاراج می‌برد تا آنگاه که درخت خشک شود...

آغاز و انجام جهان، عشق است پیش عاشقان

عشق را جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست
مولوی، دیوان کبیر، غزل ۴۹۹
***
۱۴ فوریه (روز والنتین Valentine's Day[۱] و روز به اصطلاح عشاق (که در ایران باستان سپندار مزگان می‌گفتند) [۲] بر سر زبانها افتاده و انگیزه های حقیر و کاسبکارانه صاحبان قدرت و ثروت که از برگزاری اینگونه روزها فقط منافع خویشان را دنبال می‌کنند و زن را بت و مرد را خدایگان جلوه می‌دهند، گل کرده است.

درست است که اینگونه آیین ها بهانه ای برای فراموش کردن خاطرات تلخ و شاداب کردن زندگی، بوده و هست و آنها نیز که با عَلم کردن سگ نفس و گاو نفس، توی سر عشق زمینی نمی‌زنند و آنرا بخاطر خصلت جسمی و جنسی و فانی بودنش تحقیر نمی‌کنند، به آن ارج می‌نهند، اما در عالم واقع (و نه در رؤیا و آرزو) به عشق که گوهر سرودهای زرتشت است و عرفای ایران آن را به عرش برده اند و مضمونی جز فداکاری و از خودگذشتگی ندارد و مصلحتی جز حقیقت نمی‌شناسد و با توجیه و خودفریبی بیگانه است، مربوط نیست.
عشق. عشقه نیست. عشقه بر خلاف دست که پرداخت می‌کند و می‌بخشد، مثل دهان فقط و فقط دریافت می‌کند و می‌گیرد. 
کشش پروانه به سوی شمع،
کشش شاخ و برگ درختان به سوی نور،
هم بوسی لب و نی، و نوای خوشی که ایجاد می‌کند،
گردش الکترون به دور پروتون،
رقص سیاره‌های منظومه شمسی به دور خورشید،
کشش ریشه‏ها به سمت خاک،
گرایش انسانی که در تاریکی قرار می‌گیرد به سوی هر نقطه نورانی،
کشش برخی حیوانات به طرف جریان‏ها و میدان‏های مغناطیسی،
درهم رفتن و همخوابگی هیدرژن و اکسیژن (که اگر نبود، آب و حیات نبود)
آمیزش رنگ ها،
همنوائی پیانو و تار،
رقص کلمات که درهم می‌روند و شعر را می‌سازند،
ابرهای درهم رونده که گاه آبستن باران می‌شوند و گاه نزدیک غروب آفتاب زیباترین تابلوی نقاشی را خلق می‌کنند،
جاذبه همه پدیده ها...، ـــ
همه و همه، در راستای پیوند و آمیزش دو انسانی است که همدیگر را دوست دارند.
***
به قول دکتر علی شریعتی «عشق یک هنر است، باید آنرا آموخت و آنرا افرید. آهنگی است که با نوازش سرانگشتان دو دست خویشاوند بایدش نواخت...»
عشق با جوشش خون و انقلاب غریزه و عارضه طبیعت و غذا خوردن یک گرسنه بسیار متفاوت است و صرفاً از هورمونها خط نمی گیرد. عشق دردرجه اول ارتباط با شخصی خاص نیست. یک رهیافت و نگرش است... [۳]
 عشق، بازی با کلمات، تاب بازی و چون پاندول به این سو و آن سو چرخیدن و «یه دل اینجا، یه دل آنجا»، نیست، جدا از شوریدگی، هم آوائی و یکتائی و یکتوئی هم هست. عشق فداکاری یک جانبه، داوطلبانه، تمام عیار و بی چشمداشت است، از اجبار و استثمار فاصله دارد و به جای خودخواهی و خودبینی، همدلی و همدردی به ارمغان می‌آورد.
عشق اسطرلاب اسرار خداست و از دلی که چون پاتیل رنگرزان، پر از شائبه و رنگ است، بیزار است و ذره ای تملک در آن نمی‌گنجد. عشق با عشقه یکی نیست و با شعار عیاشان بی‌غم‌شاد که همه چیز ممکن است اما هیچ چیز اچباری نیست (.Alles kann, nichts muss)، بی‌مرزی و بی هویتی را به گذار از سّنت به مدرنیته نمی‌چسباند...

در تبلیغات کلوب های به اصطلاح مدرن که زنان و مردان به تاق زدن شریک جنسی‌شان ترغیب می‌شوند، تجار سکس ضمن ستایش از «عشق»، با شعار مزبور، آزادی و آزادی انتخاب را به رُخ می‌کشند و آنرا به مدرنیته نسبت می‌دهند !
بیچاره کلمه طیبه عشق [...]...

مجنون از سفر باز آمد و دَر زد...

از مجنون پرسیدند لیلی را چقدر دوست داری؟ سوگند یاد کرد که من او را دوست ندارم.
گفتند اهه پس آنهمه شعرها که گفتی و زاری ها که کردی و آواره بیابان ها بودی برای چه بود؟
گفت: در آن حالت من مجنون بودم و او لیلی بود. اکنون آن حالت بگذشت و لیلی و مجنون یکی شده اند
پرسیدند که: چه کلمه را دوست تر می‌داری؟ گفت: لا،
گفتند: عجب، لا، که معنی نه، و منفی می‌دهد. گفت:
می دانم، اما من به دو دلیل این کلمه را دوست تر دارم. اول اینکه لیلی با لام آغاز میشود و دوّم اینکه وقتی از لیلی پرسیدم که آیا مرا دوست می‌داری؟ جواب داد: لا. چون این کلمه بر زبان او گذشته است، پیش من، «لا» هرچند معنی اش منفی است از «نعم» که آری معنی می‌دهد)، محبوب تر است...

برای دوستان مجنون این سئوال پیش آمده بود که این لیلی کیست که اینهمه وی شیدای اوست، لابد خیلی سکسی و خوشگل و تو دل برو است.
 پرسون پرسون رفتند تا خلاصه به لیلی رسیدند، اما مات و متحیر شدند، چرا ؟ چون لیلی نه تنها زیبا نبود، خیلی هم زشت و سیه چرده بود
آمدند پیش مجنون که مجنون تو ما را سر کار گذاشتی؟ این بابا که آبله روست و ریخت و قیافه ندارد چرا نمی‌ری دنبال یکی دیگه...
پاسخ داد :
ا گر بر دیده مجنون نشینی
 به جز از خوبی لیلی نبینی
تو مو می‏بینی و من پیچش مو
 تو ابرو، من اشارت‏های ابرو

مجنون از سفر باز آمد و در زد. لیلی پرسید کیست؟ مجنون جواب داد: منم، باز کن.
لیلی باز نکرد...
گذشت و گذشت و گذشت تا... دوباره به خانه لیلی بازگشت و در را کوبید.
لیلی پرسید: کیست؟ مجنون پاسخ داد: تو
این بار لیلی در را گشود و گفت بار اول تو هنوز «من» بودی
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا [۴]

لیلی از مجنون پرسید: چه تحفه ای داری؟
مجنون جواب داد فقط یک سوزن که با آن تیغ هائی که در طول راه به پایم می‌رفت، در می‌آوردم تا به تو برسم.
لیلی گفت: راه عشق پر خطر است و آنجا بلا می‌بارد... می‌خواستم ترا بیآزمایم. اگرتو درعشق صادق بودی سوزن را برای چی برداشتی؟ تو تاب بلا نداری وگرنه خاری که در راه عشق به پای تو رود و چاووش راه وصال باشد از گل لطیف تر است، آن را با سوزن بیرون نباید آورد، آیا درخت گل را نمی‌بینی که به امید گلی، یک سال بار و رنج خار می‌کشد؟
آیا اینها همه داستان است؟!
***

زن جوان یا مرد جوانی که طرف مقابلش به معنی واقعی کلمه بیمار و زمینگیر می‌شود و همه جاذبه های ظاهری را از دست می دهد و سیمای زیبایش را چین و چروک می‌گیرد و ذره ذره مثل شمع آب می‌شود اما او سر را سندان صبور می‌کند و وفادار می‌ماند و با اینکه به نوعی حق دارد مثل همسر استیفن هاوکینگ Stephen W. Hawkingبگذارد و برود و توجیه کند اما، استوار می‌ماند و همانند گربه ها فلنگ را نمی‌بندد ــ نشان می‌دهد انسان تماماً در منیت و جنسیت خلاصه نمی‌شود و عشق همه اش یاوه نیست.
 
پدر حسینی برزی که پسر نازنین و ۱۳ ساله اش «شهاب الدین» را به جرم وفا و ایستادگی تیرباران کردند، دخترش «غنچه» و همسرش (محمد قربانی گرگانی) را به رگبار بستند. دختر دیگرش «مریم» و همسرش «محمود آرمین» را کشتند و آخرین پسرش «سعید» را هم در اسیرکُشی سال ۶۷ حلق‌آویز نمودند و او تا وقتی اتوبوس به او خورد و به خاک افتاد، صبور و مهربان و انسان ماند و منت دونان را نکشید، اگر عاشق نبود پس چه بود؟
پدر یا مادر رنجدیده ای که  ستمگران جان فرزندش را می‌گیرند و وی بر سر قبرش جان می‌سپارد (پدر محسن طباطبایی که با برادرش هردو در اصفهان اعدام شدند و اهل قمشه بودند زیر شمشیر غمشان رقص کنان رفت و در حالیکه اشک می ریخت سر قبر آنان جان سپرد.)
پدر یا مادر رنجدیده ای که ستمگران جان فرزندش را می‌گیرند و وی همانند «نه نه علی» سالهای دراز همانجا کنار قبر عزیزش روزه سکوت می‌گیرد، کمتر از داستان لیلی و مجنون یا روسلاند و لودمیلا است؟
در اسیرکُشی سال ۶۷ بچه های مشهد را قبل از شهادت در حیاط بندشان دیده بودند که با غرور تمام قاتلان را کنار زده، خودشان با شور و اشتیاق درب بزرگ حیاطی را که به سوله (محل اعدام) منتهی می‌شد باز کرده و به سوی دار رفته بودند. آیا  آنان با عشق بیگانه بودند؟
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
  
بِبُر ای عشق چو موسی سر فرعون تکبر


ژرژ بیزه، (GeorgesBizet) آهنگساز شهیر فرانسوی و خالق آثاری چون صیادان مروارید، و اپرای جمیله اثر جاودانه دیگری به نام اپرای کارمن دارد.
داستان كارمن براساس نوشته اى از نویسنده برجسته فرانسوى «پروسپه مورى مى» (ProsperMérimée) تنظیم شده كه البته او نیز براى تكمیل نوشته خود از منابع قدیمی تر بهره جسته است.
(این اپرا به زندگى پرفراز و نشیب كولى ها و عشق هایى كه در جریان زندگى آنها شكل مى گیرد، پرداخته است. محل وقوع حوادث آن در كشور اسپانیا مى گذرد و به همین دلیل بیزه از ملودى هاى محلى اسپانیایى نیز در كار خود استفاده كرده است.)

بگذریم...در این داستان همه دم از عشق می‌زنند و می‌خواهند کارمن، Carmenآن زن زیبای کولی را تور بزنند و برای خود بقاپند و سر تصاحب او،‌ عینهو خروس هائی که سر یک مرغ دعوا می‌کنند، همدیگر را می‌کشند، واقعا می‌کشند.
آخرش نیز، دیگی که برای من نجوشد بهتراست سر سگ در آن بجوشد و، کارمن نیز با تیغ جهل و خودبینی (عشق؟) به خاک می‌افتد 
...
گرچه ستم مضاعف به زنان و تاریخ مذّکر قابل درک است، امّا سلطه جوئی و جدال برای تصاحب، فقط ویژه برخی مردان نیست،
برخی زنان نیز آنرا هنر می‌نامند و فقط این مردان نیستند که اگر آب باشد شناگر ماهری هستند.
ترانه شقایق، که تنها یک ترانه بازاری نیست و اشاره به خیلی از واقعّیت ها دارد، پر معنا است
(حالا چاره چیه ؟ درمون چی‌چیه ؟... میون اینهمه، عشق من کیه ؟... وا، این یکیه… پس اون چی‌چیه ؟...)


برگردیم به داستان کارمن، آن زن زیبای کولی
از جمله یکی از پیام های اپرای کارمن این است که اگر ما برای رفع نیازهای خود به چیزی یا به انسانی نیازمند باشیم، این نیاز میان ما، نوعی وابستگی ایجاد می‏کند، ولی این وابستگی (یا عادت) را نباید با کشش عاشقانه یکی بدانیم...
هر شهوت و هوس زودگذری را عشق نامیدن جفا است. خود خواهی و تملک، عشق نیست.
عشق فرزند آزادی است، با وابستگی و به ویژه بی فرهنگی بیگانه است.

ای بس غم و شادی که پَسِ پرده نهان است

انسان این موجود دوپا که تا حدودی به پیچ و خم های خودش اشراف دارد کلمات طیبه و شریفی چون دوست داشتن و عشق را نیز به بازی گرفته است. [۵]
همه (من، تو، او) دوست داشتن و عشق را هم به بازی گرفته ایم. آنچه را مثلاً دوست داریم نیز، (اگرنه در عین، در ذهن‌مان) تاق می‌زنیم و عوض بَدل می‌کنیم...
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

صحبت از سنت استتار ‌عشق که ربطی به پرنسیب های اخلاقی ندارد و خاّص کسانی است که فقط تنزه طلبی میکنند و جا نماز آب می‌کشند و به قول حافظ چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند نیست، اما بی بند و باری، تاق زدن معشوق و معشوقه swingingو دل یکدله نکردن با هیچ ارزش و هیچ صنمی، تنها به رُم قدیم، رسم و رسوم هندیان و به اخلاق شلخته و هرزه نگاری های عهد عتیق مربوط نیست و تنها در عیاشخانه ها و پارتی های شبانه key clubsو محافل جاکش‌ها و دَیوّثان بی‌درد و عار و آدمهای هرجایی و زاهدان ریاکار صورت نمی‌گیرد، در ذهن اضداد آنان هم جولان دارد.

جماعت نوکیسه و مقلد، این بی‌مرزی را با عشق مدرن و بدون چارچوب Love Without Limitsیا فرهنگ چندمهری و «کومپره‌ژن» Compersionو با «دگرخوش‌خواهی» polyamory(پولی آموری)، توجیه می‌کند.

عشق منهای فداکاری و ازخودگذشتگی یاوه ای بیش نیست اما با همین یاوه بسیاری از مواقع (گاه کل زندگی) سرکارگذاشته شده و فیلم می‌شویم!
عَمله استبداد هم که حرث و نسل این میهن را به باد داده و هیچ چیز جز تسلیم و مدح و ثنا، باب طبع‌شان نیست، عشق را فیلم می‌کنند. [۶]
 این شیوه زندگی swinging lifestyle و این به اصطلاح فرهنگ، کوچکترین شباهتی با شادخواری و شادکامی یونانیان قدیم، یا نوعدوستی امثال مسیح و مادام ته‌رسا و بایزید بسطامی ندارد.
شاید قلب آدمی سرپیچ است و هر لامپی به آن می‌خورد و به قول غزالی که هزار سال پیش در «نصیحه الملوک» گفت انگار دل آدمی دکان شده است.

از نگاه من رویارویی با دشمنان آزادی هم، نوعی عشق ورزیدن است و تاق زدن و swinging، اهداف و آرمانهای انسانی را هم که خودش نوعی معشوق است دربرمی‌گیرد. بسیاری از ما از اهداف و آرمان های انسانی تهی شده و آنرا طلاق داده یا تاق زده ‌ایم...[...]

هیچ رودخانه ای بدون قورباغه نیست.
  

من روز والنتین را بهانه می‌کنم تا قبل از همه به خودم بگویم با فرهنگ سرمایه داری و اهل استثمار خوگرفته و آلوده شده‌ام.
ای کاش غرب همه اش پیشرفت و مدنیت بود و تنها اصحاب دایره المعارف و اعلامیه جهانی حقوق بشر و انقلاب کبیر فرانسه و روابط و مناسبات بالنده و تکنولوژی پیشرفته و ارتباطات مدرن و فن‌آوری اطلاعات را تداعی می‌کرد. افسوس که چنین نیست.
شاهدیم غرب دوچهره کاسبکار به نام لائیتیسه، جانب مرتجعین مذهبی را می‌گیرد و در عصر جهانی شدن هم خواب دوران استعمار را می‌بیند و با پوش مدرنیسم و مبارزه با کهنگی و گفتمان سنت‌گرایی هر ارزشی را تیپا می‌زند. فرهنگ اهل استثمار با آلوگی هم همراه است.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، «هل من مبارز» می طلبد و «سیرن‌ها» sirenenسیرن‌های خوش خط و خال و عمروعاص های زمانه، لحظه مرّه دانه می‌ریزند و دام می‌گسترند. [۷]
چاره ای ندارم جز آنکه عزم، جزم نموده، طفل جان را از شیر شیطان باز كنم و با توکل زانوی اشتر ببندم و حّی لایموت را به یاری طلبم.

از حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدد
در خوان سلطان ابد چون غیر سرخوانی کنم
تا چند گویم؟ بس کنم، کم یاد پیش و پس کنم
اندر حضور شاه جان تا چند خط خوانی کنم

از تک و توک ها که بگذریم، ذهن ها آلوده شده‌است و از این نظر هیچ رودخانه ای بدون قورباغه نیست.
مرغ خویش و صید خویش و دام خویش شده ایم. در چشم عقل، خار مغیلان می‌زنیم و در راه نفس، باغ ارم می‌سازیم و به نوعی معامله گر و ولگرد و «سویی‌نر» swingerشده ایم اما به زبان نمی‌آوریم. من که غبارآلوده‌ام، خوش به حال کسی که نیست...
هزار جهد بکردم که سّر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم




این مباحث تا بدینجا گفتنی است. هرچه آید زین سپس بنهفتنی است

در چهل سالگی عملیات سیاهکل و در بیست‌ و نهمین سالگرد جاودانگی موسی خیابانی، اشرف ربیعی و دیگر شهدایی که در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ به خاک افتادند، با گردبادی که در خاورمیانه به راه افتاده و با توجه به آنچه در میهن ستمدیده ما می‌گذرد باید از داروَک و قاصدان روزان ابری گفت و از باران نوشت و اینگونه مباحث، عجیب می‌نماید و کراهت دارد، اما در «جنبش آزادیخواهانه مردم ایران»، که «سهراب» ها به خاک می‌افتند و، «ندا» های دیگری جز «والنتین» به گوش می‌رسد، همه چیز، از جمله «عشق و عاشقی» باید از نو تعریف ‌شود و باید حرفهایی را هم زد که همه می‌دانند اما کسی به زبان نمی‌آورد... 
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادی است
گول من کن خویش را و غرّه شو
آفتابی را رها کن ذرّه شو
بر درم ساکن شو و بی خانه باش
دعوی شمعی مکن پروانه باش
(مثنوی، ۵ /۴۰۹~ )


پانویس
 [۱] داستان والنتین با افسانه قاطی است و چه بسا در مقابله با اجبارات اصحاب کلیسا ساخته شده و به آن رنگ و لعاب داده اند. حداقل سه قدیس به نام والنتین وجود داشته که هر سه هم کشته شده اند.
روایت غالب مربوط به سده سوم میلادی (اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران) و فرمانروایی کلاودیوس دوم (Claudius II). در روم باستان است.
گفته شده کلاودیوس ازدواج را منع کرد چون باور داشت در کار نبرد دست و پاگیر است و والنتین در مقابله با حکم وی به زندان افتاد و کشته شد.
داستانی بر سر زبانها افتاده که وی پیش از کشته شدن نامه ای برای دختر زندانبان و یا یک دختر نابینا نوشته و ابراز عشق نموده است و بیاد وی روز والنتین (روز عشاق) باب شده است. 

 [۲]بسیاری از مردم چهان به مضمون روز والنتین (البته با اسامی دیگر) توجه نموده اند.
 «شب هفت‌ها» در چین، «تاناباتا» در ژاپن، «روز پِپِرو» در کره جنوبی، روز دوست Ystävänpäiväدر فنلاند، روز همه قلبها Alla hjärtans dagدر سوئد، روز دوستان Sevgililer günüدر ترکیه، روز عشق و دوستی Día del Amor y la Amistadدر آمریکای لاتین، روز دوستی و صداقت، Dia dos Namoradosدر برزیل... 

[۳] عشق تام کامل آن است که عاشق و قلبش را سر تا پا فرا گیرد و جایی برای غیر باقی نگذارد. عاشق خداوند نیز می‌باید چنین باشد و نگاه و فکرش به غیر محبوب هرز نرود.... 
لاّن العضق التام الکامل مااستغرق و یستوفی القلب حتی لا یترک فیه متسعاً لغیره، فمحب الله تعالی ینبغی ان یکون کذلک فلا یعدو نظره و تفکره محبوبه... غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۴، کتاب التفکر صفحه ۴۲۸
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت

 [۴] بسیاری از ما به همدیگر به چشم آدامس نگاه می‌کنیم، تا زیر دندانمان شیرین است می‌جویم. اما بعد... سر بزنگاهها که برسد (چون در شرائط عادی که این جور چیزها معلوم نمی‌شود) ـــ به اصل خویش باز می‌گردیم و دید بسیاری از ما نسبت به انسان نیز همانند زمین و خانه می‌شود که اگر توی بورس و لب خیابان قرار دارد سراغش می‌رویم، وگرنه چون منفعت ندارد، با دو رکعت توجیه فاتحه اش را می‌خوانیم.
آیا عشق جاسیگاری و تاکسی است که این نشد، یکی دیگر ؟
خیال نکن نباشی. بدون تو می‌میرم. گفته بودم عاشقم. خوب حرفمو پس می‌گیرم... لیلی فقط تو قصه است. جنون دیگه کدومه ؟... بذارهمه بدونن. که عاشقی دروغه
تو... رفتی و نوشتی که از دوری من ملالی نیست. رفتی و با یکی دیگه دوست شدی، هیچ خیالی نیست، یک روزم نوبت من میشه برات نامه بدم، ببینی با یکی دیگم، جاتم اصلا خالی نیست...

 [۵] بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَى‏ مَعَاذِیرَهُ (سوره قیامت، آیه ۱۴)
آدمی خودش را خوب می‌شناسد حتی اگر بازی درآورَد و توجیه کند.

 [۶] بااینکه فیلم سینمایی «کلاغ پر» ابتذال را جار می‌زند، چون فاقد پیام سیاسی است، قاتلین زندانیان سیاسی به آن مجوز داده اند.

فیلم «کلاغ پر» با کپی‌برداری از فیلمنامه‌نویسی سینمای مبتذل پیش از انقلاب، موضوع یک عشق ضربدری(سکس ضربدری) میان دو زوج را پیش می‌کشد...
کلاه شرعی های این فیلم، هم خنده‌آور و هم دردآور است.
فردی یواشکی وارد منزل فردي شده و در آن منزل به همراه زوج رقيب عشقي خود كيفيت رابطه نامزدش با مردي بيگانه را رصد می‌کند. آنجا که می‌رسد شروع می کند به نماز خواندن و ادا درآوردن...
حالا اینکه در زمین غصبی مردم نماز خوانده و با همسر رفیق عشقی خودش تنها شده و...(که توبه‌فرمایان خلاف شرع می‌دانند)، اصلاً اهمیت ندارد. همین که نماز خوانده، درهای بسته باز می‌شود و فیلم مجوز می گیرد.

  [۷] شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، داستانش چون داستان سگ (درّنده) است [كه] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد‌.
كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ
Damned if you do, damned if you don't .
همنشین بهار 



منبع: پژواک ایران

هیچ نظری موجود نیست: