۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه


"اهر در من شیار می‌خورد، ورزقان دور سرم چرخ. این چهره‌ها که اینقدر رنج لای چروک‌هایشان انبار کرده‌اند، اینقدر آفتاب. اوره‌ییم چیرپینیر مثل گنجشک خیس. دست‌هایشان آزموده‌ی خاک، خاک، تورپاق، گَل ساچلارین اوپوم آنا! دیوارهای زپرتی فقیر که در رودبار آدم کشت، در طارم آدم کشت، در بم آدم کشت، حالا در اهر آدم می‌کشد، در ورزقان آدم می‌کشد، در روستاهایی که روی نقشه‌ها گم، آدم می‌کشد. اینها که نشسته‌اند توی این عکس قرار بوده بمیرند، از لباس‌هایشان، از کفش‌هایشان، از نگاه‌هایشان معلوم است قرار بوده بمیرند، آنها هیچ ندارند غیر از فاصله‌یی که با ما دارند، خیلی فاصله دارند، خیلی دورند، خیلی فقیرند. باخ نجه گوز یاشیم آخیر. عکس عزیز! لطفن از روی گلوی من بلند شوید"

هیچ نظری موجود نیست: